۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

بازشناسی مفهوم قدرت در اندیشه میشل فوکو

مقاله زیر در مجله علمی پژوهشی غربشناسی بنیادی (شماره 6 / پاییز و زمستان 1391) منتشر شده است
***
هیرش قادرزاده (نویسنده مسئول)
دکتر هادی نوری
عباس نعیمی

    چكيده:
هدف اصلی مقاله حاضر بازشناسی نوع نگاه میشل فوکو به مقوله قدرت و ماهیت آن می باشد. او از آبشخورهای فکری اندیشمندانی چون، هایدگر، فروید، مارکس و بخصوص نیچه، بیشترین تاثیر را پذیرفته است. فوكو با بدیل روش شناختی خود در قالب روش هاي دیرینه شناسی و تبارشناسی و با مفاهيمي مانند گفتمان و اپيستمه كه بيش از همه محصول فكري خود اوست، تاثيري پردامنه بر اغلب قلمروهاي انديشه و انديشمندان هم دوره و پس از خود بر جاي گذاشت. مسأله اصلی در تبارشناسی این است که چگونه انسانها بواسطه قرار گرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت و دانش، به سوژه و اب‍ژه تبديل مي شوند و روش دیرینه شناسی شیوه تحلیل تاریخی نظام های فکری یا گفتار است. وی قدرت را منحصرا در اختیار یک شخص، گروه و یا طبقه نمی داند که آن را به صورت یک طرفه اعمال نمايند. از نظر فوکو، قدرت چنین نیست که در دست حاکمان و در تملک شخصی آنان باشد، بلکه حالت رابطه ای و شبکه ای دارد که مانند سلسله اعصاب در جامعه پخش می شود. قدرت از نظر وی ماهیت نرم افزاری دارد و قابل مشاهده نیست. به باور فوکو، قدرت لزوماً با ابزارهای خشونت آمیز اعمال نمی شود بلکه یک سخنرانی، نوار کاست، کتاب، اندیشه و نظاير آن می توانند منابع قدرت باشند. این چهره از مظاهر قدرت که در تمام سطوح جامعه پخش شده است اگر به وحدت برسد، چنان نیرویی بوجود می آورد که هیچ ارتشی را یارای مقابله با آن نیست.
  واژگان كليدي: فوكو، قدرت، گفتمان، تبارشناسي، ديرينه شناسي


مقدمه
مقوله قدرت در قلمرو تاريخ انديشه فلسفي همواره از مقولات مهم و تامل برانگيز بوده است. قدرت مفهومی چند بعدی، جدال برانگیز و دارای معانی گسترده تلقي شده است. چند بعدی بودن این مفهوم موجب شده است تا به راحتی نتوان آن را تشخیص و یا مورد سنجش قرار داد. جدال برانگیزی این مفهوم موجب شده است که مناقشات فکری درباره آن همچنان ادامه یابد و تعاریف مختلفي از مفهوم قدرت ارائه شود (اشرف نظری، 1386: 124). مفهوم قدرت از مفاهيم كليدي فلسفه اجتماع است و از آنجا كه هر معياري براي ارزيابي نهادها و روابط اجتماعي به تعبيري از قدرت نياز دارد بدون فهم قدرت، فهم جامعه ناممكن مي نمايد. هر پاسخ به اين پرسش كه چه نهاد و روابط اجتماعي مشروع اند، ناگزير به همراه برداشتي از مفهوم قدرت است.
میشل فوكو (۱۹۸۴-۱۹۲۶) با توجه به جايگاه كليدي مفهوم قدرت در اجتماع و سياست كوشيده است كه نگاهي تازه به اين مفهوم بياندازد و آنرا بازانديشي کند. در طول چهار دهه گذشته، نظريه پردازی وی درباره ماهیت و عملکرد قدرت باعث شكل گيري مناظره ها و مجادله هایی بی شمار گشته است. هدف اصلي تحليل هاي انتقادي فوكو اين است كه نقاب از چهره قدرت در جوامع بردارد و نشان دهد كه در پشت ظاهري كه قدرت از مفهوم خويش ساخته است بيش از هر چيز ايجاد سلطه پنهان به چشم مي خورد. با نگاهي سریع به آثار فوکو متوجه می شویم كه با نویسنده ای چابک و دسترس ناپذیر روبرو هستيم. اما از چه روست که فوکو را نمی توان در قالبی مشخص گنجاند، چرا نمی توان او را فیلسوف صرف، جامعه شناس محض، یا هر چیز صرف دیگری نامید، چرا او در هیچ یک از قالب های از پیش نظم یافته ما نمی گنجد، انگار در پس پشت این آثار هیچ کس نیست، یا همه کس هست و فرد خاصی نیست. یا کسی هست که نمی خواهد همانی که هست باشد: از من نپرسید که کیستم و از من نخواهید که همانی که هستم باقی بمانم (فوکو، 1969: 13). نوشته های او مملو از نکات بدیع و چرخش های ناگهانی است. چنان بنظر می رسد که فوکو هربار موضوعی تازه را مطرح کرده است و از نوشته ای پیشین خود فاصله گرفته است و در حال درک تجربه های پژوهشی جدید است. این امر یکی از دلایلی است که آثار فوکو را جذاب، پریشان کننده و در عین حال خرسند کننده مي سازد (برنشتاین، 1991: 142). در اين مقاله، نگرش بدیع فوکو درباره زوایای قدرت به بحث گذاشته می شود.
فوكو در مقاله «سوژه و قدرت» هدف پژوهش خود را تحليل پديده هاي قدرت يا پردازش بنيادهاي چنين تحليلي نمي داند. در عوض، هدف خود را پرداختن تاريخي به شيوه هاي گوناگوني مي داند كه به موجب آنها، انسانها در فرهنگ ما به سوژه ها تبديل شده اند (فوكو، 1376: 343). او به صراحت مي گويد «موضوع عمومي پژوهش من سوژه است نه قدرت» (344).   
1. خاستگاه فكري فوكو
مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو شامل پدیدارشناسی، هرمنوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم مي باشد (بشیریه، 1379: 14). در دوران جوانی فوکو، دو گرایش فکری عمده پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم، و مارکسیسم در فرانسه رایج بود. پدیدارشناسی و اگزيستانسياليسم با تأکید بر آگاهی و آزادی سوژه فردی در تعارض با نظرات مارکسیستی قرار داشتند (پايا، 1382: 52). در سوی دیگر، برخی از متفکران این دوران از ماتریالیسم و پدیدارشناسی فاصله گرفتند و شکل تازه‌ای از تحلیل ارائه كردند که ساختگرایی ناميده شد و در نوشته‌های افرادي مانند لویی آلتوسر و لوی اشتراوس به اوج خود رسید. در همان دوران با افول پدیدارشناسی استعلایی هوسرل، نظریه هرمنوتیک براساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. هرمنوتیک برخلاف پدیدارشناسی استعلایی منشأ معنی را نه در انسان بلكه در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو می‌نمود. اندیشه فوکو با همه این گرایش‌های فکری عمیقا تفاوت داشته است. فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنا بخش سوژه خودمختار و آزاد متوسل نمی‌شود؛ برخلاف هرمنوتیک، قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد؛ برخلاف ساختگرایی در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست، و برخلاف مارکسیسم بر فرایندهای عمومی‌تاریخ تأکید نمی‌گذارد بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را درنظر دارد. به نظر بسیاری از شارحان، رشته اصلی اندیشه فوکو را می‌توان در بحث او درباره پیدایش عقلانیت‌های خاص و پراکنده حوزه‌های گوناگون جامعه یافت (بشیریه، همان: 15). تحلیل اصلی او درباره اشکال اساسی ساختمان اندیشه ها مبتنی بر روابط قدرت و دانش است که از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل شده اند. وی به بررسی روندهایی علاقه دارد که از طریق آنها عقلانیت ساخته می‌شود و بر سوژه انسانی اعمال می‌شود تا آن را به موضوع اشکال مختلف دانش تبدیل کند. او علوم انسانی و اجتماعی را جزئی از فرایند اعمال قدرت و روابط اعمال سلطه بر انسان مي بيند. بنابراین، پرسش اصلی او این است که چگونه اشکال مختلف گفتمان علمی به عنوان نظامی از روابط قدرت ایجاد می شوند (بشیریه، 1378: 14).
2. روش شناسی فوكو 
فوکو در حوزه روش شناسی، به دنبال یک نوع باستان شناسی دانش بود. در این حوزه، موضوع های مورد بررسی او عبارت بودند از دانش، افکار و شیوه های مباحثه (ریتزر، 1381: 556). به همین منظور، اولین دستورالعمل او تبدیل زبان و گفتمان به نقطه آغاز تحلیلی تاریخی است (کچوئیان، 1382: 46). بر این اساس، روش شناسی فوکو به دو حوزه اصلی ديرينه شناسي[4] و تبارشناسي[5] قابل شناسایی است.
2-1. دیرینه شناسی
خصلت جدلی روش دیرینه شناسی، برنامه حفاری در قلمرو دانش را فراهم می آورد. هدف دیرینه شناسی تحقیق درباره شرایطی است که تحت آن سوژه ها (مثلا، دیوانه یا بیمار) به عنوان موضوع ممکن شناخت ظاهر می گردند. به سخن دیگر، دیرینه شناسی تحلیل شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی است (دریفوس و رابینو، 1382: 16). هدف دیرینه شناسی توصیف خالص حوادث می باشد. دیرینه شناسی بدنبال علل بروز و ظهور قواعد گفتمانی نیست و فقط چگونگی ظهور و حضور و محوشدن تاریخی این گفتمان ها را در سطح توصیف دنبال می کند، با این تفاوت که این توصیف در عمق است و نه در سطح. بعبارت دیگر، تلاش دیرینه شناسی برای درک قواعدی است که فراتر از آگاهی گویندگان و نویسندگان، اهل علم و دانشمندان جریان این پیدایی، تطور و دگرگونی آن را در مهار و اراده خود دارد (كچوئيان، همان: 64).
2-2. تبارشناسی  
تبارشناسی شکلی از تاریخ است که می تواند سازمان دانش، گفتمان ها، قلمروهای موضوعات و غیره را شرح دهد، بی آنکه مجبور باشد به  سوژه ای ارجاع دهد که یا نسبت به قلمرو رویدادها در موضعی متعالی قرار دارد و یا در سیر تاریخ در همسانی تهی خود پیش می رود (بهیان، 1388: 112). تبارشناسي در تقابل با روش‌شناسي سنتي تاريخ به‌كار مي‌رود و هدف آن، ثبت و ضبط ويژگي‌هاي بي‌همتاي  رويدادها است. در واقع، تبارشناسی نگرشی است که بر مبنای آن جهت دار بودن ذاتی تاریخ و جامعه نفی می شود (استونز، 1387: 384). از ديدگاه تبارشناس، هيچ‌گونه ماهيت ثابت يا قاعدة بنيادين و يا غايت متافيزيكي وجود ندارد كه موجب تداوم تاريخ شود، بلكه بايد پيوسته شكاف‌ها، گسست‌ها و جدايي‌هايي را جستجو كرد كه در حوزه‌هاي گوناگون معرفتي وجود دارد. تبارشناس، «‌رويدادها را همان‌جايي مي‌جويد كه كمتر از هرجاي ديگري، انتظارشان مي‌رود و در همان چيزي مي‌جويد كه بدون تاريخ شمرده مي‌شود، (يعني در احساس‌ها، عشق، وجدان و غريزه‌ها) البته نه براي آن‌كه منحني تدريجيِ تكامل‌شان را ترسيم‌كند، بلكه چون صحنه‌هاي متفاوتي را بازيابد كه اين رويدادها در آن، نقش‌هاي متفاوتي ايفا كرده‌اند» (فوكو، 1381: 341).
      مسألة اصلي تبارشناسيِ فوكو، كه با موضوع اين مقاله مرتبط مي‌باشد، اين است كه چگونه انسان‌ها بواسطة قرارگرفتن در درون شبكه‌اي از روابط قدرت و دانش، به عنوان سوژه و ابژه تشكيل مي‌شوند. در واقع، با بهره‌گيريِ فوكو از روش تبارشناسي، مطالعات وي پيرامون قدرت، جدي‌تر مي‌شود و درصدد برمي‌آيد به بررسي رابطة قدرت، دانش و پيكر آدمي بپردازد. از اين‌رو، با بحث پيرامون مسائلي مانند زندان و مجازات، بيمارستان و مدرسه، درصدد رديابيِ تكنيك‌هاي جديد قدرت در عصر مدرن برمي‌آيد. در يك تعبير كلي، «فوكو در تبارشناسي به تحليل شرايط تاريخيِ پيدايش علوم انساني، روابط آن‌ها با تكنولوژي‌هاي قدرت، آثار سوژه‌ساز و ابژه‌سازِ آن‌ها و چگونگيِ تأسيس رژيم‌هاي حقيقت مي پردازد (دريفوس و رابينيو، 1378: 24).
     3. مفهوم شناسی قدرت
به اعتقاد فوکو، قدرت به مثابه بافتی از روابط عمل مي كند، بدين معنا که روابط قدرت در تمامی انواع ارتباطات به صورت درونی وجود دارد و روابط انسانی را بايد بر مبنای قدرت تفسير کرد. فوکو به پيروي از نيچه، قدرت را به مثابه تکثر نيروها در روابط تنش آميز"من- ديگری" جاري مي بيند. قدرت از نظر فوکو دو کار انجام می­دهد. نخست، قدرت روابط ميان افراد را نمايش می­دهد و دوم، قدرت سوژه و ابژه را شکل می­دهد (بهیان، 1389: 15). قدرت روابط ميان افراد را نمايش می­دهد زيرا مفهوم قدرت به روابط ميان افراد درگير با هم اشاره دارد. قدرت مجموعه اعمالی است که اعمال ديگر را بر می­انگيزد و از همديگر ناشی می­شود. در حالي که در ديدگاه سنتی، قدرت نفوذ خارجی بر انسان­ها تلقی می­گردد. اجتماع بر مبنای روابطی سامان می­يابد که در جوهره خود چيزی جز قدرت نيست. از اين رو، جامعه بايد بر مبنای بازی بين نيروها تفسير شود. اين نيروها را بايد در وجود اجتماعی انسان­های انضمامی پي گيري نمود که تماميت آن­ها درگير اعمال اجتماعی­شان هستند. فوکو اين نيروها را با وجود انسان انضمامی و حيات اجتماعی او عجين می­داند (همان: 16)
دومين کاری که قدرت انجام می­دهد آن است که هم سوژه ساز است و هم ابژه ساز. سوژه چيزی جز قدرت نيست. قدرت در همه جا هست و سوژه را شکل می­دهد و خود از طريق سوژه عمل می­کند. از اين رو، چنين تصوری نادرست است که برخی فرمان دهند و ديگران فرمان برند. فرمان دادنی که جنبه منفی دارد و خواهان محدود کردن رفتار افراد است. از اين رو، تحقق آن محتاج سرکوب به مثابه شکل اصلی قدرت است. (شیرازی، 1388: 110)
درک مفهوم قدرت در اندیشه فوکو مستلزم درک مفهوم گفتمان [6]و جایگاه آن در آثار او است (اشرف نظری، 1390: 344). بهعبارت ديگر، درک مناسبات دانش و قدرت بدون در نظر گرفتن گفتمان غيرممکن است. فوکو تحتتأثیر هایدگر و امیل بنونیست، این مفهوم را مطرح کرد. از نظر او، تفاوت میان آنچه میتوان در یک دوره معین (بر طبق قواعد دستوری و منطقی)  به صورت درست گفت و آنچه در واقع گفته میشود، چیزی است که گفتمان نامیده میشود (همان: 346). پس گفتمان میان دو حوزه محدوديت هاي زبان و امکانات ارتباطی نهفته در نظام زبان بروز میکند. گفتمان در زمان حال شکل میگیرد. در لحظهای که حامل گفتمان از طریق نظام زبان و در ارتباط با شرایط عینی هستی مییابد. فوکو بر آن است که ذهنیت و عینیت از طریق ساختار زبان خالق یکدیگر هستند. او تحتتأثیر هایدگر و بنونیست، بر مادی شدن زبان در چارچوب گفتمان صحه میگذارد و بدین طریق تفکر را نه بعنوان یک پدیده ذهنی یا حوزهای برتر از حیث ارزشی، بلکه بهعنوان پدیدهای گفتمانی و تاریخی در نظر میگیرد. او با بهرهگیری از مفهوم نظامهای فکری یا شناخت گفتمانی به بررسي بودن تفکر مي پردازد. نظامهای فکری، قواعد ناآگاهی هستند که از طریق آنها کلمات، اشیاء و کردارها در هم ادغام میشوند (عضدانلو، 1380: 55-51). فوکو گفتمانها را در ارتباط با قدرت و دانش میسنجد. گفتمانها نه بیانگر ایدئولوژیک جایگاه طبقاتی و یا ایده آلیستی پندارها، بلکه بخشی از ساختار قدرت در درون جامعه هستند، بازی قدرت را در جایگاههای ویژه آشکار میکنند و در چارچوبی كاملا ماتریالیستی شکل میگیرند. آنها کنشهای قدرتی هستند که زندگی افراد را شکل میدهند. آنهم در شرایطی که قدرت شبکه کم و بیش ثابت یا متغیری از ائتلاف هاست که عرصه متغیر عمل و منافع گفتمانی را در بر می گیرد (کلگ، 1383: 268). از اين رو، گفتمانها نه از منظر نویسندگان یا خوانندگان، بلکه از این منظر باید مورد توجه قرار گيرد که چگونه مناسبات قدرت را شکل میدهند. فوکو با تأمل در ابعاد بیرونی گفتمان، شرایطی را جستوجو میکند که گفتمان در آن زندگی میکند. مکانهائی چون تیمارستان، بیمارستان، زندان، مدرسه به عنوان تولیدکنندگان گفتمان خاص تاریخی تلقی میشوند. سیستم آموزشی و به هنجارسازی، این مناسبات دانش و قدرت را درون گفتمان حاکم از طریق روابط پزشک و بیمار، روانپزشک و ديوانه، معلم و  شاگرد، زندانبان و زندانی  اعمال میکند. بهعبارت ديگر، قدرت و دانش درون گفتمان با هم یکی میشوند و از آنجا که دانش و قدرت ثابت و پایدار نیستند، گفتمانها را باید حلقههای گسستهای بدانیم که عمل تاکتیکیشان نه یکسان است و نه همیشگی. از نظر فوکو، ما باید پیچیدگی و ناپایداری قدرت را ـ جائیکه گفتمانها میتوانند هم ابزار و همنمره قدرت و همچنین یک مانع، یک موجب لغزش، یک نقطه مقاومت و یک نقطه شروع برای یک استراتژی مخالف باشند ـ بپذیریم (همان: 60-۵۹).
چنان‌كه اشاره شد، با بهره‌گيريِ فوكو از روش تبارشناسي، مطالعات وي پيرامون قدرت جدي‌تر مي‌شود. به عبارتي، شاهد آن هستيم كه علايق و دغدغه‌هاي فكريِ او از اواخر دهة 1960، و به‌طور دقيق‌تر، پس از سركوب جنبش دانشجويي در مه 1968، دچار تحولي اساسي مي‌شود و در راستاي «تحليل روابط قدرت» تغيير مي يابد. كتاب مراقبت و تنبيه كه در آغاز دهة 1970 نوشته شد، حاصل توجه فوكو به قدرت در اين مقطع است. هرچند فوكو، خود اين امر را نمي‌پذيرد و مي‌گويد: «من از نظريه پردازان قدرت نيستم، حداقل مي‌توانم بگويم كه قدرت به عنوان يك مسألة مستقل، مورد علاقة من نيست» (اسمارت، 1994: 7). با اين همه، فوكو تحليل روابط قدرت را مستلزم اثبات چند نكته مي‌داند:
  1. نظام تمايزهايي نظير شئون و امتيازات سنتي، تمايزهاي ايجادشده توسط قانون، زبان و فرهنگ كه به فرد امكان مي‌دهد تا به نحوي بر اعمال ديگران تأثير بگذارد.
  2 . انواع اهدافي كه اعمال‌كنندگان قدرت تعقيب مي‌نمايند، نظير حفظ امتيازات، انباشت سود و غيره.
  3 . وسايل برقراري روابط قدرت: برحسب اين‌كه آيا قدرت بواسطة تهديد كاربرد وسايل قوة قهريه، به واسطة اثرات ترغيبيِ كلام، با كاربرد وسايل كم‌وبيش پيچيدة كنترل يا كاربرد سيستم‌هاي مراقبتي، با بكارگيري بايگاني‌ها، به موجب قواعدي كه آشكار يا ضمني، ثابت يا قابل‌تغيير هستند، با كاربرد وسايل تكنولوژيكي براي اجراي همة اين‌ها، و يا بدون كاربرد اين وسايل اجرا مي‌شود.
   4 . اشكال نهادمندي: اين اشكال ممكن است گرايش‌هاي سنتي، ساختارهاي حقوقي و پديده‌هاي مربوط به رسوم و شيوه‌هاي رايج را با هم درآميزند (مانند نهاد خانواده)‌، يا به شكل چارچوبي بسته ظاهر شوند كه داراي كانون‌هاي دقيق، قواعد و ساختارهاي سلسله‌مراتبي و شخصي، و استقلال نسبي در عملكرد هستند؛ يا عبارت از نظام‌هاي بسيار پيچيده‌اي باشند كه واجد دستگاه‌هايي چندگانه (‌نظير دولت) است و كاركرد آن اعمال سلطه بر همة امور، ايجاد نظم و مراقبت سراسري، و تا حدي هم توزيع همة روابط قدرت در درون نظام اجتماعي است.
   5 . درجات عقلاني‌شدن: اجراي روابط قدرت به عنوان عمل در حوزه‌اي از امكانات، ممكن است به نسبت تأثيرگذاريِ ابزارها و قطعيت نتايج آن‌ها و نيز به نسبت هزينة احتمالي (خواه هزينة اقتصادي وسايل مورد استفاده و يا هزينه به مفهوم مقاومتي كه برانگيخته مي‌شود) پيچيده‌تر شود (همان: 362).
فوكو با توجه به اين نكات، درصدد تحليل روابط قدرت برمي‌آيد. در تحليل فوكو، قدرت به معناي عملي است كه موجب تغيير و يا جهت‌دهي به رفتار ديگران مي‌شود. از اين منظر، قدرت «ساختار كلي اعمالي است كه بر روي اعمال ممكن ديگر تأثير مي‌گذارد. قدرت برمي‌انگيزاند، اغوا مي‌كند، تسهيل مي‌كند يا دشوار مي‌سازد، محدوديت ايجاد مي‌كند يا مطلقاً منع و نهي مي‌كند؛ با اين حال، قدرت همواره شيوة انجام عمل بر روي فاعل عمل است، زيرا فاعل عمل، عمل مي‌كند و يا قادر به انجام عمل است» (همان: 358). 
3-1. قدرت در رابطه با حقیقت
بدون شک، مسأله قدرت و حقیقت در کانون آسیب شناسی فکری فوکو، در تفهیم وضع موجود و جاری انسانی قرار دارد (ریتزر، 1381: 341). فوکو با عرضه دو روش دیرینه شناسی دانش و تبار شناسی قدرت به تبیین این مسأله پرداخته و صورتبندی معرفتی عصر مدرن را در مقایسه با گذشته مشخص نموده است. ریشه تبارشناسی فوکو بر اساس برداشت ویژه ای ازمفاهیم قدرت، دانش، حقیقت و ارتباط این مفاهیم با یکدیگر قرار دارد. فوکو در تحلیل تبار شناسانه خود در آثاری مانند مراقبت و تنبيه (1979)، و تاریخ جنسیت (1980) به این مساُله پرداخته است که چگونه انسانها بواسطه قرار گرفتن در شبکه ای از روابط قدرت و دانش به سوژه و ابژه دانش و قدرت تبدیل می شوند (همان: 343). به نظر فوکو، نظام قدرت در جهان امروزی بسیار ریشه دارتر و نامرئی تر از نظامهای سنتی قدرت در گذشته است و این نیازمند آن است که ما از مفهوم کلاسیک و سنتی قدرت فراتر رویم. در نظامهای گذشته، قدرت به عنوان چیزی تصور می شد که کارکردش تنها در حوزه سیاسی است و جنبه منفی و سرکوبگر دارد (کچوئیان، 1382: 39). فوکو اعتقاد دارد که این برداشت به پنهان شدن عملکرد واقعی قدرت و حقیقت می انجامد چون نظام قدرت بر خلاف گذشته صرفا منفی نیست، بلکه مثبت، مولد و خلاق است. فوکو در تحلیل تبار شناسانه خود به این مساْله می پردازد که آنچه ما به عنوان درست و نادرست می شناسیم ، یعنی مفهوم حقیقت و خطا، در نظام قدرت و در حوزه سیاسی شکل می گیرد. حقیقت بر خلاف تعبیر سنتی کشف نمی شود، بلکه ساخته یا تولید می شود. هر جامعه ای رژیم حقیقت خاص خود را دارد که محلی و موضعی است نه جهانگستر (همان: 44). رژیم حقیقت در هر جامعه ای بیانگر روابط دانش و قدرت در آن جامعه است. هدف فوکو از طرح مساْله حقیقت و قدرت و دیدگاه انتقادی او نسبت به این مسأله، دستیابی به شیوه ای است که موجودات انسانی از طریق آن به لحاظ تاریخی، موضوع شناسائی گفتمانها و رویه های سیاسی، علمی، اقتصادی، حقوقی و اجتماعی قرار می گیرند (استونر، 1381: 221).
3-2. قدرت در رابطه با آزادي
در ديدگاه فوكو، بين قدرت و آزادي رابطة نزديكي وجود دارد و روابط قدرت به مثابه بازيهاي استراتژيك ميان افراد آزادي است كه علي‌رغم تاثيرپذيري از قدرت، مي‌توانند بر اعمال ديگران تاثير بگذارند. به زعم وي، قدرت تنها بر افراد آزاد اعمال مي شود، يعني كساني‌كه در موضع انتخاب قرار دارند، زيرا هدفش نفوذ بر گزينش‌هاي انسان و شكل‌دادن به اعمال اوست. از اين‌رو، نمي‌توان رابطة بنده و ارباب را رابطة قدرت دانست، بلكه در اين‌جا نوعي رابطة اجبار جسماني برقرار است كه بيشتر با مفهوم سلطه سنخيت دارد. فوكو با تمايزبخشي ميان دو مفهوم قدرت و سلطه، معتقد است كه سلطه به روابط نامتقارن قدرت اشاره دارد كه در آن اشخاص تابع بدليل محدودشدن حاشية آزادي‌شان (توسط تأثيرات قدرت)، فضاي اندكي براي مانور دارند، اما قدرت به روابطي اشاره دارد كه منعطف، چندجانبه، متحرك و قابل مقاومت است. او در ادامه با پيوند قائل‌شدن ميان قدرت و آزادي، روابط قدرت را متمايز از روابط خشونت‌آميز مي‌داند. او رابطة خشونت را متضمن اعمال زور بر بدن يا اشياء به صورت مستقيم مي‌داند كه در نهايت فرد را وادار به تسليم مي‌كند و خصلتي ويران‌كننده و منفعل‌كننده دارد. در حالي‌كه وجود رابطة قدرت، به معناي نفي و انكار آزادي نيست، بلكه مبتني بر نوعي استراتژي است كه طي آن، ديگران برحسب تكنيك‌هاي خاص قدرت هدايت مي‌شوند و «متضمن حوزة كاملي از پاسخ‌ها، واكنش‌ها، نتايج و تدابير ممكنه است» (دريفوس و رابينيو، همان: 358). در نتيجه، قدرت و آزادي نه در مواجهة با هم، بلكه در ارتباط با هم عمل مي‌كنند. اين تلقي از قدرت در برابر تعاريف ارائه‌شده از سوي انديشمندان مدرن (نظير ماكياول، هابز، ماركس، وبر) قرار مي‌گيرد كه بر اساس آن، قدرت به عنوان تقويت‌كنندة توانايي‌هاي يكي از بازيگران، آن‌ها را در موضعي قرار مي‌داد كه در جهت تغيير رفتار تابعان، حدي بر آزادي‌هاي آن‌ها بگذارند (اشرف نظری، همان: 346).
3-3. قدرت به مثابه امري ارتباطي  
از منظر فوكو، قدرت به مثابه «رابطة بين نيروها»‌ مورد توجه قرار مي‌گيرد و به رابطة حاكم و رعيت، يا بازتاب‌يافته در ساختارها و نهادهاي متمركز و محدودي نظير دولت و احزاب محدود نمي‌شود. او باور دارد كه برداشت حقوقي- فلسفي از قدرت و تبيين قدرت در ارتباط با نهادهايي مانند پادشاه و دولت، در نگرش مدرن ريشه دارد و باعث شگفتي است كه اگر مفهوم مدرن قدرت با نهاد پادشاهي و دولت پيوند نداشته باشد. به تعبير وي، «نظرية سياسي مدرن هرگز دست از سرِ پادشاه برنداشته‌است» (استوارت، 1380: 89).
در مقابل، فوكو معتقد است كه دولت تنها نهادي است كه در آن، قدرت در شكل نهاييِ خود قابل مشاهده است؛ در حالي كه قدرت عميقاً ريشه در شبكة جامعه دارد و مي‌توان آن را در تماميِ عرصه‌هاي اجتماع و روابط انساني (حتي روابط عاشقانه) مورد ملاحظه قرار داد. از اين‌رو، نبايد منشاء روابط قدرت را در نهادها جست‌وجوكرد، زيرا باعث توضيح قدرت توسط قدرت مي‌شود و روابط قدرت را تنها به صورت اشكال قانوني يا مبتني بر اجبار آن محدود مي‌كند. ريشه‌هاي قدرت را بايد در تاروپود جامعه جُست، نه اين‌كه آن را به مثابه پديده‌اي عارضي، همانند زائده‌اي بر پيكرة جامعه پنداشت كه مي‌بايست نابود شود. در نتيجه، سخن‌گفتن از جامعة فاقد روابط قدرت تنها در انتزاع قابل تصور است. در نگرش فوكويي، قدرت نه در اشكال رسمي و نهادينة آن، بلكه در «نقاط انتهايي» اعمال آن، يعني در سطح روابط انساني و جايي‌كه قدرت سرشت كمتر قانوني دارد، مورد توجه قرار مي‌گيرد. فوكو درصدد موردتوجه قراردادنِ چگونگي تصاحب قدرت برنمي‌آيد، بلكه چگونگيِ اعمال و اثرات آن را در ارتباط مستقيم با آن‌چه كه مي‌توانيم آن را «سوژه» يا «ابژه» ‌قدرت بناميم، مورد توجه قرار مي‌دهد (اسمارت، 1994: 9). او در اين‌باره مي‌گويد: « موضوع اصليِ من در تحقيقاتم، قدرت نيست، بلكه چگونگيِ ساخته‌شدنِ انسان به عنوان سوژه است» ( همان: 91).  او در اين مسير، مسائلي مانند جنسيت را صرفاً كارماية طبيعيِ انسان براي توليدمثل يا كسب لذت نمي‌داند، بلكه آن را به عنوان منظومه‌اي از گفتارها و رفتارها مي‌داند كه آدميان را در چنبره مناسبات قدرت قرار مي‌دهد. به عبارتي، «جنسيت عبارت است از راهبردي در جهت اداره، توليد و نظارت بر اندام آدميان و مناسبات اجتماعيِ آن‌ها» (ضميران، 1379: 63). از اين‌رو، فوكو مسأله اصليِ خود را در توجه به قدرت، يافتن پاسخي براي اين پرسش‌ها مي‌داند: «قدرت به دست چه كسي يا كساني اعمال مي‌شود؟ چه كسي حركات و فعاليت‌هاي مرا برنامه‌ريزي مي‌كند؟ تصميماتي كه اجزاي زندگيِ مرا دربرمي‌گيرد، چگونه اتخاذ مي‌شود» (فولادوند، 1372: 52).
تحليل فوكو از قدرت، بر مطالعة شيوه‌ها (تكنيك‌ها) ‌و تاكتيك‌هاي قدرت و نحوة عملكرد آن استوار است. بر پاية چنين تحليلي، قدرت را بايد به عنوان چيزي تلقي‌نمود كه دَوَران مي‌كند يا شايد به عنوان چيزي كه فقط به شكل زنجيره‌اي عمل مي‌كند، هرگز در جايي متمركز نمي‌شود، در دست كسي قرار نمي‌گيرد و نمي‌توان آن را به عنوان كالا يا بخشي از دارايي تصاحب نمود. « ‌قدرت در همه‌جا هست، نه به خاطر اين‌كه همه چيز را دربرمي‌گيرد، بلكه چون از هرجايي نشأت مي‌گيرد و از پايين به بالا مي‌جوشد» (شريدان، 1980: 85). از اين منظر، قدرت بيشتر عمل مي‌كند، تا اين‌كه در اختيار كسي باشد و يا امتيازي براي طبقة حاكمه محسوب شود؛ بلكه دربردارندة مجموعه‌اي از موقعيت‌هاي استراتژيك است. قدرت همچون راهبردهاي پيچيده‌اي است كه در سرتاسر نظام اجتماعي در حال اجراست، هرگز به صورت جامع و جهانشمول ظاهر نمي‌شود و تنها در نقاط اعمال به صورت «خُرد» ظاهر مي‌شود. در اين‌جا، قدرت، امري مطلق نيست، بلكه تنها مجموعه‌اي از شبكه‌ها و مجموعه‌هاي متداخل است. در نتيجه، ديگر نمي‌توان كليتي واحد براي قدرت قائل شد، بلكه ما با وجوه گوناگون قدرت در اشكال محلي، متغير و در يك كلام  ‌ميكروفيزيك قدرتمواجهيم. در اين تصور، قدرت به شكل‌هاي متفاوت در موقعيت‌ها و فضاهاي گوناگوني وجود دارد و هريك از اين موقعيت‌ها و فضاها، تاريخ ويژه و تكنيك‌هاي مربوط به خود را دارند (اشرف نظری، همان: 348).
در اين معنا، قدرت هيچ‌گونه محتواي جوهري ندارد و بجاي آن‌كه چيزي باشد كه به تصاحب درآيد و متمركز شود، نوعي تكنولوژي است كه در ارتباط با دانش عهده‌دار نقشي انضباطي است و در چارچوب نهادهايي مانند زندان، بيمارستان، كارخانه، دانشگاه و سربازخانه، بر مبناي تكنيك‌هاي مراقبت و تنبيه عمل مي‌كند. البته بايد به اين نكته نيز توجه نمود كه در اشكال اعمال قدرت نيز تحولاتي رُخ داده است. «در اين تحول، قدرت نخست در طي سده هاي هفدهم و هيجدهم از شكل حاكميت، دولت و سركوب، به شكل قدرت مشرف بر حيات[7] (با هدف تأمين رفاه و سلامت فرد و جمع) ‌درآمد و در سدة نوزدهم به شكل آناتومي سياسيِ بدن (با تأكيد بر بكارگيريِ تكنولوژي انضباطي) ظاهرشد» (دريفوس و رابينيو، همان: 30). در مقطع اخير، شاهد ظهور يكي از تكنيك‌هاي اصليِ قدرت مدرن جهت نظارت و مراقبت دايمي بر افراد تابع هستيم كه از آن به «تكنيك معكوس‌سازي رؤيت‌پذيري» تعبير مي‌شود. بدين‌معناكه «در نظام‌هاي سلطنتي، پادشاه از بيشترين رؤيت‌پذيري برخوردار بود، اما تحت نهادهاي قدرت مشرف بر حيات، كساني‌كه بايد مورد انضباط قرارگيرند، به رؤيت‌پذيرترين افراد تبديل مي‌شوند» (همان:320). به اعتقاد فوكو، بهنجارسازي، مراقبت و تنبيه در اشكال گذشتة خود به صورت شكنجه و نمايش‌هاي عمومي (اعدام در ملاء عام) صورت مي‌گرفت. اما در عصر حاضر، نوعي جابجايي در عرصة قدرت رُخ داده است كه بر اساس آن، قدرت بر روح و روان و فكر و ذهن افراد اعمال مي‌شود. فوكو اين تحول در نحوة اعمال قدرت را در ارتباط با گذار از «جامعة نمايشي» به «جامعة مبتني بر مراقبت» توضيح مي‌دهد و چنين مي‌نويسد: «جامعة ما، جامعة مبتني بر ‌نمايش نيست، بلكه جامعة مبتني ‌بر مراقبت است، در زير سطح تصويرها، بدن‌ها عميقاً در محاصره‌اند» (فوكو، 1378: 27).
بدين ترتيب، با استقرار نوعي مراقبت و تنبيه مستمر و تكنيك‌هاي انضباطي كه مبتني بر محصورسازي و سازوكارهايِ بي‌نهايت تعميم‌پذير «سراسربيني» است، مي‌توان از شكل‌گيريِ يك جامعة انضباطي سخن گفت كه در آن، تأثيرات قدرت تا ظريف‌ترين و دورترين زواياي زندگي آدمي نفوذ مي‌كند. درنتيجة ظهور چنين شكلي از قدرت، اين نياز احساس شد كه بدن به نحو دقيق‌تري شناخت شود و با فهميدن نحوة كاركرد آن، به نحو مؤثرتري تحت انقياد قرارگيرد. اين بنيان‌هاي سلطه كه مبتني بر دانش و نوعي خصلت تأديبي است،  "تكنولوژي سياسي بدن"خوانده مي‌شود كه در آن، بدن مستقيماً در حوزة سياسي قرار مي‌گيرد و «مناسبات قدرت، بر بدن چنگالي بي‌واسطه مي‌گشايد، آن را محاصره مي‌كند، بر آن داغ مي‌كوبد، آن را رام مي‌كند، تعذيبش مي‌كند و ملزم به انجام كارهايي مي‌كند و به اجراي مراسمي وادارش مي‌كند» (همان،37). درنتيجه، انسان به عنوان فاعل دانايي، موضوع/محصول همين سلطه/مشاهده دانسته مي‌شود (شريدان، 1980: 85).
درمجموع، مي‌توان چنين مطرح نمود كه در تصور شبكه‌اي از قدرت موردنظر فوكو، افراد نه‌تنها در درون شبكه‌هاي قدرت در رفت‌وآمد هستند، بلكه هميشه در وضعيتي دوگانه به‌سر‌مي‌برند: «اعمال قدرت و تحت سلطه آن قرارداشتن». در اين‌جا چنين تصور مي‌شود كه هيچ قدرتي وجود ندارد كه كاملاً در دست يك شخص باشد و او به تنهايي بتواند بر ديگران اعمال سلطه كند. قدرت نه يك نهاد يا ساختار، بلكه ماشيني است كه همه در آن گرفتارند، كساني‌كه اعمال قدرت مي‌كنند به اندارة كساني كه بر آن‌ها اعمال قدرت مي‌شود. اين نحوة نگرش به قدرت، پيامدهاي خاصي در نحوة تحليل برجاي مي‌گذارد. «اگر قدرت چيز نيست يا كنترل مجموعه‌اي از نهادها نيست و يا حتي عقلانيت نهفته در تاريخ نيست، در آن صورت وظيفة تحليل‌گر، تعيين و تشخيص عملكرد آن خواهد بود» (اشرف نظری، همان: 350).
3-4. قدرت در رابطه با دانش
در اغلب نوشته هاي فوكو، قدرت با صفاتي منفي همراه بوده است: قدرت محروم مي‌كند، سركوب مي‌كند، سانسور مي‌كند، ممانعت مي‌كند، پنهان مي‌كند و مي‌پوشاند» (اسمارت، 7:1994). در حالي‌كه قدرت، توليدكننده است و وقتي‌كه قدرت از طريق سازوكارهايي همچون مشاهده، شيوه‌هاي ثبت و روندهاي تحقيق و پژوهش اِعمال مي‌شود، معنايش اين است كه قدرت راهي ندارد جز آن‌كه دستگاه‌هايي را براي شناخت پديدآورد، سازمان دهد و بكاراندازد. اعمال قدرت، ضرورتاً دستگاه‌هاي دانش را به حركت درمي‌آورد و فضاهايي را ايجاد مي‌كند كه در درون آن‌ها دانش شكل مي‌گيرد. سراسر کتاب تاریخ جنون موید این نگرش فوکو است تا آنجا که وی روانکاوی را «خشونت حاکمانه یک بازگشت» توضیح می دهد (فوکو، 1385: 186).
اين طرز تلقي از رابطة قدرت و دانش، در برابر این تصور رايج در نگرش مدرن قرار مي‌گيرد كه برطبق آن، شكل‌گيريِ دانش موكول به عقب‌نشينيِ حوزة قدرت دانسته مي‌شد؛ زيرا قدرت به عنوان امري منفي و سركوب‌گر مورد توجه قرار مي‌گرفت. اما فوكو مطرح مي‌كند كه اگر قدرت صرفاً سركوب‌گر بود، ما پيوسته از آن اطاعت مي‌كرديم؟ او چنين پاسخ مي‌دهد كه قدرت، از آن‌رو موقعيت خود را حفظ كرده است كه صرفاً به مانند نيرويي ظالمانه، يا بارِ سنگيني كه در برابر آن مقاومت صورت مي‌گيرد، عمل نكرده است. قدرت عملاً وسيله‌اي بوده است كه با آن، همه‌چيز، يعني توليد دانش، شكل‌هاي گفت‌و‌گو و لذت رُخ داده است. درنتيجه، فوكو رابطة قدرت و دانش را از منظري بيروني مورد توجه قرار نمي‌دهد و يا يكي از آن‌ها را نتيجه يكي ديگر نمي‌داند، بلكه معتقد است كه قدرت و دانش، مستقيماً بر يكديگر دلالت مي‌كنند و «هيچ رابطة قدرتي بدون تشكيل حوزه‌اي از دانش متصور نيست و هيچ دانشي هم نيست كه متضمن روابط قدرت نباشد» (دريفوس و رابينيو، همان: 24). به نظر فوكو، علوم انساني به عنوان جزئي از فرآيند اعمال قدرت و اعمال سلطه بر انسان، چگونگيِ شكل‌گيريِ گفتمان‌هاي مختلف را در بستر روابط قدرت مورد تبيين قرار مي‌دهند. در اين رويكرد، تكنولوژي قدرت دربردارندة مجموعه‌اي از گفتمان‌هاي علمي است؛ زيرا ضرورت تشخيص، طبقه‌بندي، تعيين انواع مجازات‌ها و شناخت خصايل مجرمان و روحيات آن‌ها، موجب پيدايش حوزة تازه‌اي از دانش، يعني «آناتومي سياسي بدن» شده و آن را در خدمت تكنولوژي‌هاي انضباطيِ قدرت قرار مي‌دهد. بر اين اساس، بهره‌گيريِ تكنولوژي‌هاي قدرت از دانش، در راستاي تمييز بهنجاري‌ها از نابهنجاري‌ها و شكل‌گيريِ نوعي «حصربنديِ گفتماني» موجب مي‌شود كه مسائل اساساً سياسي به زبان فني- علمي و بي‌طرفانه مورد تحليل قرارگيرد. پس مي‌توان چنين نتيجه‌گرفت كه «‌وقتي‌ قدرت از طريق سازوكارهايي ظريف اعمال مي‌شود، راهي ندارد جز آن كه دستگاه‌هايي را براي شناخت به وجودآورد، سازمان دهد و بكاراندازد» (لوكس، 1370: 339).
3-5. قدرت در رابطه با مقاومت
توجه به حوزة مقاومت‌هاي صورت‌گرفته در برابر قدرت، ما را در فهم هرچه بهتر روابط قدرت ياري مي‌دهد. به اعتقاد فوكو، «هيچ قدرت و يا اقتداري نمي‌توان يافت كه در برابر خود مقاومت نيافريند» (سعيد، 1994). درواقع، قدرت تنها در جريان مبارزه‌ها، واكنش‌ها و مقاومت‌هايي جريان مي‌يابد كه انسان‌ها جهت به‌هم‌ريختن روابط قدرت صورت داده‌اند. از اين‌رو، توجه به اشكال مقاومت صورت‌گرفته در برابر قدرت، ضرورتي اجتناب‌ناپذير محسوب مي‌شود. فوكو، هدف خود را در مطالعه دقيق‌ترِ قدرت، ارائة نوعي تحليل تجربي‌تر از قدرت مي‌داند كه در آن، جاي تحليل قدرت از منظر عقلانيت دروني آن و نظارت عقل بر قدرت به اشكال مقاومت در برابر انواع مختلف قدرت به عنوان نقطة عزيمت توجه مي شود. از اين‌رو، ايستادگي در برابر قدرت را در اشكال زير به عنوان نقطة عزيمت خود برمي‌گزيند: زنان در برابر مردان، فرزندان در برابر والدين، بيماران رواني در برابر روان‌كاوان و نظاير آن. فوكو، اين مبارزات را «سراسرجهاني»[8] مي‌داند كه محدود به كشوري خاص نيست، داراي ماهيتي مبارزه‌طلبانه و اقتدارگريزانه است و در مخالفت با اثرات قدرت صورت مي‌گيرد (اشرف نظری، همان: 351).
فوكو معتقد است كه اَشكال مبارزه در بستر زمان، دچار تغيير شده‌است و ديگر مانند گذشته، درصدد مورد ترديد قراردادن نهاد قدرت (در قالب پادشاه) نمي‌باشد، بلكه در اين مبارزات، هدف مورد سئوال قراردادن رابطة قدرت و دانش، و به تعبيري، اشكال قدرت و تكنيك‌هاي آن است. او سه شكل اين مبارزه را به صورت مبارزه عليه اشكال سلطه (قومي، مذهبي و اجتماعي)، ‌استثمار و يا عليه آن چيزي كه فرد را به خودش مقيد مي‌كند و بدين شيوه وي را تسليم ديگران مي‌سازد، مورد شناسايي قرار مي‌دهد، كه با هدف رهايي از بند سلطه و دستيابي به ارائة تعريفي از سوژه (خود) صورت مي‌گيرد. نتيجه آنكه اعمال قدرت معمولاً بخاطر تمرّد اتباع در معرض خطر قرار دارد و تكنيك‌هاي اعمال قدرت بدليل مواجهه با مقاومت، تمرد و هزينه‌هاي پيش‌رو با نوعي پالايش و اصلاح مداوم همراه است (همان: 351).
3-6. تبارشناسيِ قدرت مدرن
از نظر فوكو، بقاء و استمرار مدرنتيه (حداقل در برخي از وجوه آن)، مرهون عملكرد رژيم جديد قدرت و دانشِ همراه با آن است. اين رژيم، دربردارندة فرآيندها، عملكردها، موضوعات تحقيق، موقعيت‌هاي نهادي و فراتر از همة اين‌ها، ضوابط سياسي‌ است كه آن را بنحو چشمگيري با رژيم‌هاي پيشين متفاوت مي‌كند (فارسر، 137:1994). او مي گويد كه بايد اعمال قدرت را نه از نظر «حق»، بلكه از نظر تكنيك، نه به لحاظ قانون بلكه به لحاظ بهنجارسازي، و نه از نظر سوء استفاده بلكه از نظر مجازات و كنترل بفهميم. به زعم وي، انديشة سياسي مدرن از آن جهت براي انديشيدن دربارة شكلهاي نوين قدرت نارساست كه پرسشهاي فلسفي ـ سياسي را چونان پرسشهايي حقوقي ـ قانوني طرح مي‌كند؛ مانند اينكه حدود قدرت كدام است؟ چگونه مي‌توان استفاده و سوء استفاده از آن را محدود كرد؟ فوكو مي‌گويد انديشة سياسي مدرن با سخن‌گفتن از حقوق «حكمران» و وظايف «اتباع» اين واقعيت را از نظر پنهان مي كند كه گفتارهاي مربوط به حق و مشروعيت نه صرفاً راههايي براي حفظ وجود افراد از وجود قدرت، بلكه اعمال منضبط‌كننده‌اي هستند كه سوژه‌هاي انساني را در روابط نوين قدرت مي‌سازند. او مي‌گويد: «به حضور ثابت حقيقت يا خود قدرت توجه نكنيد، بلكه آنها را همچون استراتژيي تصور كنيد كه به موجب آن مي‌توانيد ببينيد تاثيرات سلطه‌آميز آن استراتژي، نه بازيابي حقيقت بلكه به گرايش‌ها، حركتها، تاكتيك‌ها، ابزارها و كاركردهاي قدرت نسبت داده‌ مي‌شوند؛ مي‌بايد در آن استراتژي، شبكه‌اي از روابط قدرت را كشف كرد كه دائماً در حال تنش و فعاليت هستند» (دين، 290:1994).
برطبق نظر فوكو، قدرت مدرن برخلاف اشكال پيشينِ آن، جنبه محلي، توليدكننده، متداوم، شبكه‌اي و جامع دارد كه اين امر متأثر از فضاي ظهور قدرت مدرن ‌است. برخلاف تصور ما، رژيم قدرت/دانشِ مدرن، از بالا بر افراد تحميل نمي‌شود، بلكه بطور تدريجي، از اواخر قرن هيجدهم، در اشكال محلي و خُرد، در قالب نهادهاي انضباطي، توسعه يافته ‌است. گونه‌هاي مختلف خرده‌تكنيك‌هاي قدرت كه از طريق مراقبت‌هاي پزشكي و كنترل و مراقبت در قالب نهادهايي نظير بيمارستان، زندان و مدرسه اعمال مي‌شود، شكل مدرن قدرت را از اشكال قديمي، كه تابع مراكز بزرگ و متمركز قدرت بود، متمايز مي‌سازد (گوردون، 1980: 158).
غايت نهايي اين قدرت تنظيم و كنترل رفتار افراد است و حكومت به تنظيم رفتار از طريق كاربرد كم و بيش عقلاني ابزارهاي مناسب تكنولوژيك دلالت دارد. نهادهاي انضباطيِ قدرت مدرن، با مسائلي نظير سازماندهي، مديريت، كنترل و نظارت جمعيت زيادي از  افراد مواجه بودند. در مواجهه با اين مسائل، تكنيك‌ها و تاكتيك‌هايي در اروپاي قرن 17 مطرح شد كه حاوي عنصر محاسبه و شناخت هدف مورد نظر بود. يكي از اين تاكتيك‌ها، نظارت يا مراقبت مستمر بود كه به عنوان تكنيك دانش و قدرت از سوي اداره‌كنندگان جامعه در نهادها انعكاس مي‌يافت و از طريق اعمال كنترل و نظارت مستمر بر افراد تابع عمل مي‌نمود. اين تكنيك‌هاي انضباطيِ قدرت كه از طريق نظارت و مشاهده اعمال مي‌شد، قدرت را در پيوندي عميق با دانش قرار مي‌داد و با دروني‌نمودن نظارت مستمر، افراد را پذيرايِ آن مي‌كند. اين نحوة نظارت از طريق فرآيندهاي فردي سازي يا نظارت سراسربينانه‌ به شيوه سبك معماري و نوآوري‌هاي سازماني، بصورتي سلسله‌مراتبي اعمال مي‌شد و افراد را در رده‌هاي خاصي نظير زن/ مرد، سالم/ بيمار طبقه‌بندي مي‌نمود تا آنچه كه فوكو «بدنهاي مفيد و منقاد» مي‌نامد، محقق گردد. اين شكل انضباطي قدرت، بر يك يا چند نفر با اهداف ذيل اعمال مي‌شد: «براي آنها مهارت، توانايي آنها براي كنترل خود شكل مي دهد، توانايي آنها براي عمل هماهنگ افزون مي سازد، آنها را در برابر دستور منعطف مي كند، يا در مسيرهاي ديگري خصوصيات آنها را قالب‌ريزي مي نمايد (همان: 159).
فوكو به منظور ارائه توصيفي دقيق از اين شكل قدرت، مفهوم «قدرت مشرف برحيات » را مطرح مي‌كند و بدين طريق، موضوعات پيش روي قدرت و دانش را در ارتباط با فاعل شناسا، جمعيت،  بهداشت، زندگي شهري و جنسيت مطرح مي‌كند. به زعم وي، گسترش انضباط در اين دوره همگام با ابداع فاعل شناسا به پيش مي‌رود؛ يعني برداشتي از انسان داراي روح و ذهن، آگاهي، ندامت و ديگر وجوه دروني كه مي‌تواند توسط عاملان ديگر شكل بگيرد. در نتيجه، هر يك از ما به عنوان كساني تصوير مي‌شويم كه ياد گرفته‌ايم نظارت، سخت‌گيري و طبقه‌بندي را مسأله‌اي عادي بدانيم و براساس خواستِ قدرت و در راستاي پروژه‌هاي انضباطي، رفتار و شخصيت‌مان را قالب‌بندي نمائيم (هيندس،130:1380). نكته حايز اهميت براي فوكو اين است كه نشان دهد سوژه مخلوق قدرت است، يعني سوژه مخلوق سازوكارهاي ميكروفيزيك قدرت و فرآيند بهنجارسازي است. در اين شكل اعمال قدرت، الگوهاي انضباطي به صورتهاي جزايي و كيفري آن تا روزگار ما به زنداني كردن جسم و مطيع نمودن روح ادامه داده است، شكلي كه در آن قدرت از درون و به صورتي مخفيانه و بر فرد و پيكر اجتماعي اعمال مي‌شود و موجب تثبيت زواياي قدرت بر بدن و انقياد آن مي‌گردد فوكو دستگاه كيفري جديد را حاوي مراكز بيشماري از مجاري اعمال قدرت در چارچوب «ميكروفيزيك قدرت» مي‌داند كه در آن سوژه، گفتمانهاي علمي ـ اجتماعي و ترتيبات سياسي با هم تلاقي پيدا مي‌كنند و به شكل ظريف همديگر را ساخته و تقويت مي‌كنند. براين اساس، فرد واقعيتي است كه پروردة فن‌آوري‌هاي ويژه قدرت در غالب تكنيك‌هاي انضباطي مي‌باشد (همان: 5-134). البته فوكو روابط جنسيت با قدرت را نه از منظر سركوب بلكه از زاوية تقويت كنندگي و بازآفريني مورد توجه قرار مي‌دهد كه طي آن، جنسيت و قدرت با هم همزيستي دارند و در«مارپيچ‌هاي جاوداني قدرت و لذت» به ذهنيت و سوژة انساني شكل مي‌دهند (اشرف نظری، همان: 353).
در مجموع، مي‌توان گفت قدرت مشرف بر حيات حاوي مفروضات زير است: «شكل قديمي قدرت كه قدرت مبتني بر حاكميت را نهادينه مي‌كرد، اكنون جاي خود را به شكلي از قدرت مي‌دهد كه در راستاي مديريت بدنها، محاسبه و ارزيابي عمل مي‌نمايد. در گذشته، اشكال متنوعي از انضباط در چارچوب دانشگاه‌ها، مدارس، تيمارستانها، بيمارستان‌ها و مانند آن بسط يافت و در عرصه‌هاي اجتماعي و اقتصادي، مسائلي مانند نرخ ولادت، طول عمر، بهداشت، رفاه عمومي و مسكن مورد توجه قرار گرفت» (بارنز، 1381: 111).
نتيجه گيري
در مقاله حاضر به واكاوي مفهوم قدرت از منظر میشل فوکو پرداخته شد. براي فهم بيشتر و بهتر انديشه هاي وي به خاستگاه هاي فكري او پرداخته شد و يادآوري شد كه فوكو به نوعي وامدار ساختگرايي و پديدار شناسي است و از روش تبارشناسانه استفاده مي كند. در ادامه نيز تحليل روابط قدرت با آزادي، جنسيت، دانش و مقاومت و قدرت به مثابه امري ارتباطي مورد توجه قرار گرفت.
فوكو با پيوند قائل‌شدن ميان قدرت و آزادي، روابط قدرت را متمايز از روابط خشونت‌آميز مي‌داند. او رابطة خشونت را متضمن اعمال زور بر بدن يا اشياء به صورت مستقيم مي‌داند كه در نهايت فرد را وادار به تسليم مي‌كند و خصلتي ويران‌كننده و منفعل‌كننده دارد. در حالي‌ كه وجود رابطة  قدرت، به معناي نفي و انكار آزادي نيست، بلكه مبتني بر نوعي استراتژي است كه بر اساس آن، ديگران برحسب تكنيك‌هاي خاص قدرت هدايت مي‌شوند و متضمن حوزة كاملي از پاسخ‌ها، واكنش‌ها، نتايج و تدابير ممكن است.
در مورد رابطه قدرت و دانش، بر اين باور است كه قدرت و دانش، مستقيماً بر يكديگر دلالت مي‌كنند و هيچ رابطة قدرتي بدون تشكيل حوزه‌اي از دانش متصور نيست و هيچ دانشي هم نيست كه متضمن روابط قدرت نباشد. ‌به نظر فوكو، علوم انساني و اجتماعي به عنوان جزئي از فرآيند اعمال قدرت و اعمال سلطه بر انسان، چگونگي شكل‌گيري گفتمان‌هاي مختلف را در بستر روابط قدرت مورد تبيين قرار مي‌دهد.
هدف فوكو در مطالعه و تحليل دقيق‌ترِ قدرت، ارائة نوعي تحليل تجربي‌تر از قدرت است كه در آن، اشكال مقاومت در برابر انواع مختلف قدرت، به عنوان نقطة عزيمت مورد توجه قرار مي‌گيرد. او بجاي اين‌كه، قدرت را از نقطه‌نظر عقلانيت دروني آن و نظارت عقل بر قدرت تحليل كند، روابط قدرت را بر پاية مبارزات صورت‌گرفته در برابر آن مورد ارزيابي قرار مي‌دهد. از اين‌رو، ايستادگي در برابر قدرت نقطه عزيمت او مي باشد. فوكو، اين مبارزات را «سراسر جهاني » مي‌داند كه محدود به كشوري خاص نيست، داراي ماهيتي مبارزه‌طلبانه و اقتدارگريزانه است و در مخالفت با اثرات قدرت صورت مي‌گيرد.
نظام قدرت در جامعه مدرن بسيار ريشه دار و عميق تر از قدرت در جوامع سنتي است. چون مهمترين ويژگي جامعه مدرن اين است كه نظام قدرت در اين جامعه خود را به شكل علم و حتي رهايي نشان مي دهد. هدف اصلي تحليل هاي انتقادي فوكو اين است كه نقاب از چهره قدرت در جوامع بردارد و نشان دهد كه در پشت ظاهري كه قدرت از مفهوم خويش ساخته است بيش از هر چيز ايجاد سلطه پنهان به چشم مي خورد.
در نزد فوكو، هيچ كس نمي تواند از قدرت بگريزد و ردپاي قدرت را نمي توان تنها در يك فرد، يك پادشاه، يك حكومت يا يك ديكتاتور جستجو كرد. قدرت در همه سطوح و زواياي اجتماعي پخش و گسترده است. اين بدان معني است كه قدرت سيال و محلي است و هر روز در همه جا خود را به ما تحميل مي كند و هرگز نمي توان قدرت را بي اثر  و متلاشي كرد. اين برداشت از قدرت، از يك سو فلسفه تاريخ را زير سوال مي برد و از سوي ديگر تحليل فوكو درباره ذات قدرت از راه تفسير تاريخي را يكسره بديع و تازه مي سازد.
در تحليل فوكو،  قدرت به معناي عملي است كه موجب تغيير و يا جهتدهي به رفتار ديگران ميشود. قدرت، ساختار كلي اعمالي است كه بر روي اعمال ممكن ديگر تأثير ميگذارد. قدرت برميانگيزاند، امري را تسهيل ميكند يا دشوار ميسازد، محدوديت ايجاد ميكند يا مطلقاً منع و نهي  ميكند؛ با اين حال، قدرت همواره شيوة انجام عمل بر روي فاعل عمل است، زيرا فاعل عمل، عمل ميكند و يا قادر به انجام عمل است.
در پايان، بايد گفت كه از ديدگاه فوكو، غايت نهايي قدرت تنظيم رفتار افراد و كنترل آنها مي‌باشد و حكومت در اين معنا به تنظيم رفتار از طريق كاربرد بيش يا كم عقلاني ابزارهاي مناسب تكنولوژيك دلالت دارد. بر اين اساس، نهادهاي انضباطيِ قدرت مدرن با مسائلي نظير سازماندهي، مديريت، كنترل و نظارت جمعيت زيادي از افراد مواجه بودند.
منابع:
1.      استونز، راب (1386)، متفکران بزرگ جامعه شناسی، ترجمه مهرداد میردامادی، تهران: مرکز.
2.   اشرف نظری، علی (1390)، «تصور فوکویی و پسافوکویی از قدرت»، فصلنامه سیاست، دوره 41، شماره 3، صص 358-341.
3.   اشرف نظری، علی (1386)، «نگرش مدرن به مفهوم قدرت»، پژوهشنامه حقوق و علوم سیاسی، سال دوم، شماره4، صص140-123.
4.      بارنز، اريك (1381)، ميشل فوكو، ترجمه بابك احمدي، تهران: نشر ماهي.
5.      بشيريه، حسين (1378)، دولت و جامعة مدني (گفتمانهاي جامعهشناسي سياسي): قم
6.      بشيريه، حسين (1378)، نظريههاي فرهنگ در قرن بيستم، تهران: مؤسسة فرهنگي آينده پويان.
7.      بودریار، ژان.(1384)، فوکو را فراموش کن، ترجمه پیام یزدان جو، تهران: مرکز.
8.   بهیان، شاپور (1389، «روش شناسی میشل فوکو»، فصلنامه تخصصی علوم اجتماعی، سال چهارم، شماره هشتم، صص22-1.
9.      پايا، علي ( 1382)، «جايگاه مفهوم صدق در آراي فوكو»، مجلة فرهنگ. شماره 22.
10. دريفوس، هيوبرت و رابينو، پل (1378)، ميشل فوكو: فراسوي ساختگرايي و هرمنوتيك، ترجمة حسين بشيريه، تهران: نشر ني.
11.  ریتزر، جورج (1381)، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، تهران: انتشارات علمی.
12. شیرازی، محمد (1388)، «دیرینه شناسی و تبارشناسی فوکو به عنوان روشی در مقابل روش های تاریخی»، پژوهش نامه علوم اجتماعی، سال سوم، شماره چهارم، صص127-101.
13.  ضميران، محمد (1379)، ميشل فوكو: دانش و قدرت، تهران: هرمس.
14.  عضدانلو، حميد (1382)، گفتمان و جامعه، تهران: نشر ني.
15.  فولادوند، عزت الله (1372)، ميشل فوكو: رازبيني و راستگويي، مجلة نگاه نو.
16.  فوكو، ميشل (1378)، مراقبت و تنبيه: تولد زندان، ترجمة نيكو سرخوش و افشين جهانديده، تهران: نشر ني.  
17.  فوكو، ميشل (1381)، نيچه، تبارشناسي و تاريخ، ترجمة نيكو سرخوش و افشين جهانديده، تهران: نشر ني.
18.  فوكو، ميشل (1385)، تاریخ جنون، ترجمه فاطمه ولیانی، تهران: هرمس.
19.  کچوئیان، حسین (1382)، فوکو و دیرینه شناسی دانش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
20.  كلگ، استوارت آر (1380)، چارچوبهاي قدرت، ترجمة مصطفي يونسي، تهران: پژوهشكدة مطالعات راهبردي.
21. لوكس، استيون (1370)، قدرت؛ فرانساني يا شر شيطاني، ترجمة فرهنگ رجايي، تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
22.  هيندس، باري (1380)، گفتارهاي قدرت (از هابز تا فوكو). ترجمه مصطفي يونسي، تهران: نشر شيرازه.

23.            Dean, Mitchell, Foucault obsession with west Modernity. In: Barry Smart. Michel Foucault. Vol, 2. London: Routledge. 1994
24.            Edward Said. Miche Focault. In: Bary smart (ed). Michel Focault. London: Routledge. 1994. Vol 2
25.            Foucault, Michel. The Archeology of Knowledge. London: Tavistock Publication. 1972
26.            Foucault, Michel. The History of Sexuality . Volum 1. New York: 1978
27.            Fraser, Nancy. Foucault on modern power. In: Barry smart (ed). Michel Focault. London: Routledge. 1994. Vol 2
28.            Gordon, Colin (ed). Power/Knowledge: Selected Interview and Other writings. 1972–79. New York. 1980
29.            Sheridan, Alan. Michel Focault (The Will to Truth). London: Tavistock. 1980
30.            Smart, Barry . The Governmental of Conduct: Focaut on Rationality, Power and Subjectivity. In: Michel Focaut. London: Routledge. 1994. Vol 4 


Recognition of Foucault’s concept of Power
The main objective of this paper looks at the Michel Foucault’s view about power and nature. Heidegger, Freud, Marx and Nietzsche in particular had a major impact on him. His own alternative methodological approaches in paleontology and genealogy, and with concepts of knowledge and understanding or the concept of discourse, had a very great impact on most areas of the range of thought and thinkers of his era. The main problem in genealogy is that how people by getting involved in network of power relations and knowledge, is formed as subject and object and paleontological method is either an historical analysis of systems of thought or speech. He believes that the power is not an exclusive or unilateral thing for a person, group or class. Foucault thinks that the power is not only in the hands of rulers and in their personal possession, but also is a relationship and network which distributes like nerves system in the society. The power has a software nature and it is not tangible and visible. Foucault believes that power is not necessarily apply violent means, but a lecture, cassettes, books, ideas and ... can be sources of power.  Reaching of this manifestations view of power in society which distributed at all levels of society, has an extraordinary power which no army dare not deal with it.
Keywords: Foucault, power, discourse, genealogy, Paleontology

·   


1. کارشناس ارشد جامعه شناسی و مدرس گروه علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور واحد بانه (نویسنده مسئول): hersh.qaderzade@gmail.com
2. استادیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه گیلان: hadinoori@guilan.ac.ir
3. دانشجوی دکترای جامعه شناسی سیاسی: abbas.naiemi@ymail.com
1. Archaeology.
2. Genealogy.
1. Discource.
7. Bio-power.
8. Transversal.

هیچ نظری موجود نیست: