۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

گفتمان شناسی سیاسی و ضرورت جامعه شناختی نواندیشی دینی

مقاله زیر در سال 1387 نگاشته و منتشر شده است. نگارنده مقاله را قابل بهبود و ترمیم میداند بخصوص حسب تغییرات مواضع برخی اشخاص طی چند سال اخیر که نامشان در مقاله آمده ، آن را قبل تصحیح و تکمیل میداند. لازم به تذکر است که در تمام موارد اصطلاح "نواندیشی دینی" را صحیح و موید نظرات خویش میدانم و عبارت "روشنفکری دینی" را مردود میشمارم. لکن از آنجا که مقاله در سایتهای گوناگون از جمله بنیاد دکتر شریعتی با همان اصطلاح "روشنفکری دینی"انتشار یافته از دست بردن در متن اولیه اجتناب نموده ام.
1390خورشیدی/عباس نعیمی



مقاله زیر در سال 1387 نگاشته و منتشر شده است. نگارنده مقاله را قابل بهبود و ترمیم میداند بخصوص حسب تغییرات مواضع برخی اشخاص طی چند سال اخیر که نامشان در مقاله آمده ، آن را قبل تصحیح و تکمیل میداند. لازم به تذکر است که در تمام موارد اصطلاح "نواندیشی دینی" را صحیح و موید نظرات خویش میدانم و عبارت "روشنفکری دینی" را مردود میشمارم. لکن از آنجا که مقاله در سایتهای گوناگون از جمله بنیاد دکتر شریعتی با همان اصطلاح "روشنفکری دینی"انتشار یافته از دست بردن در متن اولیه اجتناب نموده ام.
1390خورشیدی/عباس نعیمی

پیشگفتار
آنچه سبب نگارش این گفتار گشته فضای اکنون جامعه اندیشمند ایران است . فضایی که متأثر و عصبی از محدودیت­ها ، زمان را به متهم ساختن هم­دردها می­گذراند و به جای گفتمان­های فروتنانه که اصالت را به حقیقت بدهد و نه مکتبی که سخنگوی آن است ، در پی پرخاشجویی­های کلامی برمی­آید و وقت را به مجادلات اسمی می­گذراند . گذشتگان را بی استناد متهم می­کند و تیغ نقد را به سمت آن­هایی می­راند که خود زخم دیده روزگارند . و اصلا ً این پرسش بنیادین را که برای آغاز هر نقد و چالشی الزامی است ، فراموش می کند که : هدف از این نقد چیست­؟ کدامین ضعف را مبدل به قوت می­کند­؟ کدامین چراغ را به تاریکی بر­می­افروزد ؟ در این بازار کسادی چه سودی می­تواند آفرید ؟ و این همه در حالی است که نسل حاضر و جوان در عرصه­ای از بی­هویتی سردر­گم است و در گستره­ای فاقد بنیان­های مشخص اجتماعی و اخلاقی روزمرگی می­کند !
 آن­چنان که از عنوان مقاله برمی­آید ، نگارنده کوشش خواهد نمود تا ضرورت حضور جریان روشنفکری دینی در عرصه اجتماعی – سیاسی ایران را نشان دهد . اما نه به آن خاطر که علم و دانایی را ملعبه دست اعتقادات از پیش معین و مواضع سابق خود کند و استدلالات را به کار گیرد تا اگر به روشنفکری دینی معتقد است پس حالا در دفاع از آن دست چینشان نماید، بلکه او فروتنانه پنداشته­هایش را طرح می­کند و آن­گاه در می­یابیم که آن­ها را در زیر عنوان روشنفکری دینی می­توان حاصل نمود . در واقع نگارنده مخالف خط­کشی های رایج به روشنفکری دینی و غیر­دینی است و فارغ از این جدول­بندی­ها عمل خواهد نمود . لیکن ناگزیر از نام­ها و الزامات هستی­شناختی است . بنا­براین در اینجا سعی شده تا بی طرفانه با نگرشی جامعه­شناختی بر اساس توجه به کارکردها و با معیار قرار­دادن کارکردها، مخاطب را به سزاواری های جریان روشنفکری­دینی به عنوان جریان مؤثرتر بر کسر آفات جامعه­ی در حال گذار ایرانی برهان باشد .
در راستای این هدف ، مقاله ابتدا به تفکیک و تبیین نیرو­های فکری حاضر در جامعه می­پردازد. سپس نکاتی را درباره جریان روشنفکری­دینی به اشاره خواهد­آورد و در ذیل آن چشم انداز روش شناختی این جریان را طرح خواهد نمود و در پایان به ضرورت­های جامعه­شناختی جریان نامبرده اشاره خواهد شد که سر منزل اصلی این گفتار است .
اما آنچه توضیحش برای نکته­سنجان لازم است، نوع پرداخت بخش نخست مقاله می­باشد. بنا به آنچه که از یک مقاله علمی انتظار می­رود می­بایست از وسعت موضوع کاست و بر ژرفی کلام افزود که علی الظاهر در این قسمت بر روال معکوس عمل شده! و اما آنچه به عقیده نگارنده آن را موجه نموده ضرورت ترسیم تصویری زمینه­ای از نیروهای حاضر در اجتماع بوده است که برای دقیق شدن در بحث اصلی یعنی روشنفکری دینی ناگزیر می­نمود. تا هم خواننده را اندکی بر قیاس ایشان یاری نموده باشد و هم تیترهایی را برای خواننده ارائه کرده تا خود در صورت کنجکاوی و اشکال، در صدد بررسی بیشتر برآید. بهرحال نویسنده موافقت دارد که هر کدام از عناوین این بخش سزاوار آن هستند که موضوع جداگانه مقاله­ای قرار گیرند. دلیل دیگر هم توجیه مخاطب شناسانه داشته است. نگارنده مد نظر داشته تا آن دسته از مخاطبان کمتر آشنا به این عناوین را به نوعی پوشش اطلاعاتی دهد. تا برای آنها که بی­رهنما در سیر مطالعاتیشان سر در گم هستند و بیشتر روزنامه­ای تغذیه می­شوند (به ویژه نسل جدید اندیشه پرداز) فهرستی تهیه دیده باشد که علاقمندان با در دست داشتن حداقل یک نمای نسبتاً بسیط، در پیگیریهایشان مختصاتها و حد و مرز اندیشه­ها را بهتر بشناسند. البته آشکار است که صاحب قلم، جوهر خویش را فاقد کاستی نمی­داند.   
گفتار حاضر نتیجه سیر مطالعاتی مکتوب و زنده نگارنده در طی سال 1386 بوده که در اردیبهشت سال 1387 به روی کاغذ جلوه نموده است .
بنابراین اندیشه بسیاری از اندیشه­مندان و اندیشه­ورزان به نوعی در آن ورود یافته که امکان آن نبوده که به صورت مدخل آورده شود ، حتی برای بررسی مستقیم برخی رفتارهای اجتماعی ، به حضور در فضاهای مربوط به آن ها اقدام شد: مثلا ً برای درک زنده­تر از شیوه­های عمل­کردن سنت، به حضور مستمر در مسجدی محلی یا همنشینی با جمع­های بنیادگرایانه اقدام گردید، که خود با شماتت سطحی­نگران همراه بود !
 لذا از همه آن نوشتارها و رفتارهایی که به من آموختند و یا بر اندیشه­ی جاری در این گفتار تاثیر نهادند سپاسگزارم .



روشنفکری چیست ؟ روشنفکر کیست ؟
در ابتدای بحث لازم می­آید مرادمان را از واژه روشنفکر روشن کنیم تا سوء تفاهمات ، برقراری پیوند با مخاطب را دشوار نسازد .
زادگاه روشنفکری ، غرب در حال تحول بخصوص در عصر روشنگری بوده است . مفهومی که متفاوت از عنوان دانشمند است . اگرچه آن از دل علوم جدید برآمده لیکن مترادف با عالم و تحصیل کرده دانش جدید نیست بلکه در چهارچوب زمان و مکان تعریف می شود . به قول دکتر علی شریعتی هویتی که یک درس خوانده دانشگاهی از رشته تحصیلی اش مانند پزشکی می گیرد در مکان های گوناگون چندان تفاوتی ندارد . یک پزشک چه در ایران ، اروپا و چه در آفریقا یک پزشک است ولی روشنفکری مفهومی نیست که بتوان مثلا ً با فراگیری دروسی خاص آن را کسب کرد . آن در چهارچوب زمان و مکان معنا می­یابد . به تناسب تشخیص و درکی که فرد از روزگار و جغرافیایش دارد .
روشنفکری به عنوان یک پدیده در ایران حاصل دیدار تمدن سنتی ما با تمدن مدرن غرب بوده است . فرایند « مقایسه » نقش مهمی در این دیدار ایفا کرده است . نقشی که آشکارکننده ناتوانی وجوه حیات اجتماعی ما در برابر وجوه اجتماعی غرب بوده . نهادهای غربی در این میان واکنشی فکری و عاطفی و علمی در اندیشمندان ما برانگیخته و آنطور ایشان را به چالش فرهنگشان کشاندند که جهت پاسخگویی به این چالشها، هویت متمایزی در جامعه ایرانی پدیدار شد که عنوان روشنفکر گرفت .
اما جریان روشنفکری و عنوان روشنفکر ملتزم به صفاتی است که در زیر بدان­ها اشاره می­شود :
1- فرهنگ­مداری بدین معنی که ملات کار روشنفکری، فرهنگ است و اجناس فرهنگی .
2- انسان­مداری یعنی در تحلیل ها و تبیین­ها جایگاه مؤثر و مرکزی برای انسان قائل بودن و اعتقاد به حقوق طبیعی برای بشر.
3- عقلانیت و شک­مداری ابزار کار و عنصر همیشگی روشنفکری در بررسی­ها و تبیین­ها و تشخیص­ها . یعنی خردورزی مداوم و نسبی­اندیشی ( فارغ از دام نسبی­گرایی که پوپر به آن متذکر است ) و شک ورزی. یعنی مسلح به ابزار «عقلانیت نقاد» بودن.
4- مدارا مداری   که مسلما ً در راستای شکیبایی به معنای گسترده واژه در مواجهه با مخالفان عقیدتی است . در واقع دو مفهوم مهم در زیر مجموعه این واژه، مفاهیم آزادی و عدالت است که هویت بخش مدارا است . می توان تجلی عینی این ویژگی­ها را در ذیل این ایده یافت که : « من با تو مخالفم اما تمام تلاشم را خواهم نمود تا تو سخنت بگویی ».
5- مسئولیت­مداری اجتماعی   روشنفکر در یک ورطه از دغدغه­ی مداوم نسبت به منافع جمعی قرار دارد که باعث می شود همواره آن را بر منافع فردی مقدم بشمارد . اینجاست که اصطکاک میان مواضع قدرت و روشنفکری رخ می­دهد.
6- جهان­مداری   یعنی انسانی اندیشیدن و دل در گروی انسانیت داشتن فارغ از ملیت . البته این بدان معنا نیست که ملت و ملیت خود را دوست نداشته باشیم و عشق میهن را متناقض با این وجه از روشنفکری بدانیم ، بلکه بدان معناست که نسبت به دیگر ملل بی­اعتنا نبوده و موضع بی­تفاوتی نسبت به آن­ها برنگزینیم !
7- متن گفتمان نگرش نقادانه به خودی خود کفابت روشنفکری را نمی نماید بلکه داشتن فلسفه زمینه ای آشکار و متن گقتمانی، که نقد بر بستر آن صورت پذیرد و راهبردها بر پهنای آن ارائه شود عنصر مهم روشنفکری است.
8- التزام روش شناسانه داشتن فلسفه زمینه ای به دنبال خود ضرورت داشتن روش شناسی مشخص را نیز به همراه می آورد که یعنی ایزار روشی و چهارچوب تحلیلی قابل تشخیص.
تفکیک و تبیین نیروهای فکری حاضر در جامعه
« تاریخ را فقط ما نمی­سازیم . تاریخ را همه نیروها می­سازند . آن چه که محقق می­شود بخشی از اراده همگان است ، ولی اراده هیچ کس به تنهایی نیست .»
کارل مارکس 

این سخن مارکس به خوبی اهمیت شناخت و مدنظر داشتن جمیع نیروها را نشان می­دهد . آنچنان که از قلم انداختن یک یا چند نیرو به مقدار تاثیر آنها ، تحلیل و تخمین ما را نسبت به رویداد­های اجتماعی دستخوش نوسان و لغزش    می­نماید . در واقع حوادث، همانند برایندی از جمع جبری متغیرهای موجود در یک معادله­اند . بنابراین نادیده انگاشتن یک متغیر به قدر همان یک متغیر - کم یا زیاد - نتیجه حاصله را دچار نقصان می­نماید . به نظر می­رسد بسیاری از تحلیل ها و تفسیرها نسبت به رخدادهای گذشته و حال که به وسیله اشخاص و حتی گاهاً اندیشمندان عرضه می­شود از این عارضه در عذاب است­. بنا به این سبب ، پیش از وارد شدن به حوزه سخن درباره روشنفکری دینی لازم می­آید که تصویری از جریان­های کنونی اندیشه در ایران ترسیم شود .
به نظر می­رسد بتوان کلیه نیروهای صاحب تاثیر را در سه دسته زیر تقسیم­بندی کرد که البته صاحب زیر شاخه­هایی خواهند شد :
1- سنت­اندیشان  الف ) سنتی­ها :    1- فقهی  2- عرفانی  3- حدیثی
                             ب ) سنت­گرایان
2- بنیادگرایان
3- نواندیشان الف) غیر­دینی: 1- روشنفکری بی­تفاوت به دین 
                                            2- روشنفکری در تقابل با دین
                        ب ) دینی :    1- نواندیشی فقهی
                                         2- روشنفکری­دینی : پیش از انقلاب
                                                                       پس از انقلاب
1-الف- سنتی­ها  ( traditionists ) : این گروه در ارتباط کمتری با مدرنیته به سر می­برند . ارزش چندانی برای آن قائل نیستند و اگر گوشه چشمی بدان می­اندازند در همان حد ایرادگیری و اشاره به ضعف­های آن است . آن را در برابر سنت خفیف می­شمارند و به لیاقت سنت ، باورهای سنتی و کارایی عناصر سنتی تاکید می­ورزند . در اینجا آن­ها را به 3 گروه تقسیم کرده­ایم :
1- الف – 1- : سنتی­های فقهی : مانند آیت ا... بروجردی ، سیستانی و ... . آن­ها بر این باورند که در برابر محصولات دنیای مدرن و مصائب آن باید راه را در پیگیری مسائل فقهی جست . سنتی­های فقهی اگرچه با بنیادگرایان دینی شباهت­هایی دارند ولی در بکارگیری روشهای مدرن با آن­ها متفاوت­اند . کانون توجهات ایشان دانشهای فقه و اصول  می­باشد و با امور اجتماعی و سیاسی چندان ارتباطی ندارند . در میان آثار سنتی­های فقهی اثر مرتبط با مقوله دین و مدرنیته به چشم نمی­خورد چرا که آن­ها آنچنان در رسالات خویش غرق بوده­اند که از آشنایی با علوم روز و مقتضیات زمان بازمانده­اند . مخالفت سنتی­های فقهی فقط در حد راندن مدرنیته نیست بلکه گاها ً با فلسفه اسلامی و تفسیر قرآن نیز سر ناسازگاری می­نهند . پایگاه اجتماعی ایشان را می توان در بازار و محافل بازاری­های متمکن ردیابی نمود . البته حضور این دسته پس از انقلاب اسلامی و نقدهایی که توسط روحانیت مبارز به ایشان وارد گردید در اجتماع به انزوا کشیده شد . اگرچه باید اشاره داشت که تا پیش از فوت آیت ا... بروجردی از اقتدار قابل توجهی برخوردار بودند .
1- الف – 2- سنتی­های عرفانی : این گروه شامل آن دسته از دینداران دارای گرایش به عرفان اسلامی هستند که ضمن زیستن و برآمدن از دنیای فقه راه را در اشارات معنوی و عرفانی می­جویند، مانند آیت ا... قاضی طباطبایی.
1-        الف – 3 – سنتی­های حدیثی : مانند اخباریون و مکتب تفکیکی­ها، از جمله میرزا مهدی اصفهانی ، شیخ مجتبی قزوینی و محمدرضا حکیمی . این ها چهره­هایی هستند که در کتاب نماینده برجسته مکتب تفکیک یعنی محمدرضا حکیمی تحت عنوانی به همین نام معرفی شده­اند . مکتب تفکیک در واقع یک مکتب دینی است که در ناحیه جغرافیایی خراسان متمرکز شده است . این نام به آن خاطر به این مکتب اشاره دارد که خواستار تفکیک مکتب اهل بیت از فلسفه یونان و علوم مختلف است . مکتب تفکیک از جهاتی همانند سنتی­های فقهی عمل می­کند چرا که نظر خوشی نسبت به فلسفه ندارد و حتی فلسفه اسلامی را هم طرد می­کند . شدت این طرد گاهی آنچنان است که به نظر می رسد فیلسوفان مسلمان متهم به کفر می­شوند . لذا رویکرد آن از آن جهت که عقل گرایی را محکوم می­کند یاد آور رویکرد اهل حدیث یا اشاعره در تاریخ کلام اسلامی است . آثار محمدرضا حکیمی توسط انتشارات " دلیل ما " به چاپ رسیده است . او هیچگاه درباره مدرنیته آشکارا سخن نرانده است . غنی­سازی فرهنگ سنتی اسلامی را بر مبارزات سیاسی مقدم می­داند آن­چنان که در رژیم پهلوی می­دانست . و ضمن توجه ویژه بر موضوع عدالت در حال تدوین دایره المعارف الحیاه        می­باشد .
1- ب – سنتگرایان (traditionalists ) : سنتگرایان جدی­ترین گروه از زیر مجموعه سنت­اندیشان می­باشند . آنان علی رغم داشتن شباهتهایی با سنتی ها و بنیادگرایان، به جهت برخی تفاوتها از آن ها منفکند  و حتی در سطح دنیا شناخته شده . از چهره­های جهانی آنها می­توان به آناندا کنتیش کومارا سوآمی ؛ دین­شناس و هنر­شناس سیلانی ، رنه گنون؛ متفکر مسلمان ، فریتیوف شوآن ، مارتین لینگز و سید حسین نصر اشاره کرد . واژه کانونی اندیشه سنتگرایی      « خرد جاوید eternal wisdom  » می­باشد .
خرد جاوید که مشخصاً متمایز از فلسفه­ها و علوم اجتماعی جدید است – و بلکه طرد کننده آن –  خصلتی ازلی و ابدی دارد . سنتگرایان معتقدند این خرد جلوه­ای از حکمت الهی است که فارغ از عقل ناقص بشری است . این حکمت خود را در ادیان بزرگ و فرهنگ­های اصیل و تعالیم انبیاء بروز داده است . در واقع آن­ها ادیان الهی را بروزها و نمودهای مختلف از حقیقتی واحد می­دانند . لذا به نوعی کثرت­گرایی دینی باورمند هستند که ایشان را از لایه های سنتی بخصوص لایه فقهی و حدیثی جدا می­نماید . ضمن اینکه توجه جدی آن ها به مدرنیته و نقد آن، این جدایی را تشدید می کند .
سنت­گرایان موضع خصمانه­ای در برابر عصر­ مدرن دارند و آن را دوره­ی هبوطی زندگی بشر می­دانند که بشر در آن به واسطه انسان­مداری­اش از امر قدسی به خودمحوری نزول کرده است . در واقع حرف آن­ها این است که چرا باید به سمت مدرنیته برویم حال آنکه ضعف و خللی در سنت نیست . این نابهنگامی زمانی سنتگرایان با قدری تقلب نیز همراه است چرا که آن ها از وسایل مدرن برای ترویج مسائل پیشا­مدرن استفاده می­کنند . حال آن که تجدد فقط بکارگیری تکنیک نیست بلکه تبعات معرفت­شناسانه هم دارد .
با همه این تفاسیر اگرچه سخن ایشان از نظر معنوی دارای انسجام می­باشد و چشم­اندازهای مستحکمی بنا می­کند ولی از نظر سیاسی باید با نظر شک به آن نگریست . چرا که سنتگرایان همه جا هوادار سلطنت­ها یا قدرت­های سیاسی  سنتی یا مقدس مآب بوده­اند . یعنی بازگشت به نوعی پادشاهی قدسی . از این رو بسیاری را عقیده بر این است که اشاعه سنتگرایی در ایران در راستای تضعیف جریان روشنفکری­دینی است !
اما شناخته­شده­ترین چهره این طرز اندیشه در ایران سید حسین نصر است که از وجهه جهانی نیز برخوردار می باشد و آثارش به زبان ها ی مختلف در جهان اسلام منتشر شده است . نصر در دیدگاه منفی­اش از مدرنیته کوشش می­کند آن را بعنوان یک ایدئولوژی مطرح کند و لذا از واژه مدرنیسم به جای مدرنیته استفاده می­کند . به اعتقاد او عنصر ذاتی مدرنیسم، سکولاریسم و قداست­زدایی است که عامل اصلی نابودی عناصر متعلق به جهان سنتی است . در ادامه این اندیشه وی باید گفت که موضع او در برابر روشنفکران مسلمان نیز انتقادی است . او نه تنها ارزشی برای احیای تفکر دینی در اسلام قائل نیست بلکه آن را در جهت تخریب قداست تفکر دینی می­داند که گوهر آن است .کتاب « جوان مسلمان و دنیای متجدد » از آثار مشهور اوست که به منظور راهنمایی جوانان مهاجر به غرب – به ویژه مهاجران تحصیلی – نوشته شده است . از دیگر آثار او می توان به : « قلب اسلام» ، « اسلام و تنگناهای دنیای متجدد» ،« آرمانها و واقعیت های اسلام» اشاره داشت. «جست و جوی امر قدسی » نیز عنوان کتابی است شامل گفتگوی رامین جهانبگلو با نصر، که مدخل خوبی برای آشنایی با اندیشه­های اوست .
از آثار دیگر متفکران این گروه می­توان به موارد زیر اشاره داشت :
« بحران دنیای متجدد»  از رنه گنون ، « سیطره کمیت و علائم آخرالزمان » از رنه گنون ، « اسلام و حکمت خالده » از شوآن ،« حکمت و هنر معنوی » حاوی مجموعه مقالاتی ، تالیف و ترجمه غلامرضا اعوانی .
در پایان این بخش ذکر این نکته لازم می­آید که دکتر نصر که به دلیل روابط خوب با دربار پهلوی مدتها مورد غضب دولتمردان پس از انقلاب بود در سال های اخیر در انتشار آثارش از حمایت ایشان برخوردار شده است : به دلیل وجوه مشترکی مانند احیای گذشته غنی فرهنگ اسلامی ، مقابله با غرب و نقد و نفی آرای روشنفکری دینی . در این بین حتی شاهد آن بوده­ایم که یکی از شاگردان او بر کرسی ریاست مجلس شورای اسلامی هفتم تکیه داشته است ، که خود مؤید مشترکات آن­هاست .
2- بنیادگرایان ( fundamentalists ) : ذات بنیادگرایی همان زیست دنیای باستانی – اسطوره­ای است که        می­کوشد با رویکردی سیاسی بازسازی­اش کند . بنیادگرایان بر این باورند که برای احیای دین در عصر مدرن و مقابله با مدرنیته بایستی قدرت سیاسی – اجتماعی را به دست گیرند . در اینجاست که از گروه سنت­اندیشان فاصله می­گیرند . هرچند که در نوع نگاه انتقادی به مدرنیته به آن­ها نزدیک هستند . به عقیده بسیاری، بنیادگرایی از دل مدرنیته در آمده است لذا می­توان گفت تاریخ بنیادگرایی در ایران به قدمت حضور مدرنیته در این سرزمین است . بنیادگرایان از جهت فهم دین ، بر سطحی­ترین لایه آن تاکید دارند یعنی با تقسیم دین به سه جزء احساسات ، اعمال و اعتقادات آن ها به بیرونی­ترین سطح این اجزاء توجه می­کنند . مثلا ً احساسات مذهبی برای آن­ها نه مترادف تجربه­های معنوی بلکه به معنای شور گرفتن در مجالس عزاداری و اعیاد مذهبی است .
 بنیادگرایان از لحاظ شیوه عمل و ابزار برخورد کمتر به اندیشیدن می­پردازند و در صورتیکه هسته سخت ذهنیتشان را در خطر ببینند کاربرد ابزارهای قهرآمیز و اسلحه را روا می­دارند . ترور احمد کسروی توسط گروه فدائیان اسلام از نخستین مثال­های اعمال بنیادگرایانه در ایران برای دفاع از دین در برابر دنیای معاصر بوده است . البته قبل از آن مواجهه خصمانه با میرزا حسن­رشدیه را نیز در تاریخمان داریم . و اخیرا ً نیز حملات ایشان به جلسات بحث نوگرایان دینی و برخوردهای سیاسی با نواندیشان ملی­– مذهبی را شاهد بوده­ایم .
 در فلسفه فکری بنیادگرایان، کثرت­گرایی دینی اندیشه­ای منحرف و منفور است . آن ها تنها یک دین حق و تنها یک قرائت از آن را قابل پذیرش می دانند که همان قرائت رسمی – سنتی روحانیت رسمی است . بنیادگرایان در سال های گذشته توسط دو جریان روحانیت سنتی و روشنفکران هویت اندیش تغذیه شده اند . روشنفکران هویت اندیش که متأثر از آرای فلاسفه­ای نظیر مارتین هایدگر، عصر حاضر را دوران جهالت بشر می­دانند بصورت غیر­مستقیم و با طرح موانع منفی در مقابل مدرنیته ، در تبیین یک جهان بینی بنیادگرایان را یاری نموده­اند . روحانیت سنتی نیز هرگاه ساختار اسلام را در خطر می­دیده با تکفیر نواندیشان مجوز برخورد خشونت­آمیز با آن­ها را برای بنیادگرایان صادر کرده است .
علی ایّحال در سال های اخیر بنیادگرایان در ایران بصورت متشکل تر حضور یافته اند . آیت ا... مصباح یزدی که تا پیش از انقلاب موضعی همانند روحانیت سنتی داشت اکنون به چنین مواضعی روی آورده است . آنچنان که می توان ایشان را سرشناس­ترین چهره این جریان دانست . آیت ا... مصباح یزدی به سبب آثار قابل ملاحظه­اش در زمینه فلسفه و فیلسوفان اسلامی مانند مرحوم محمد حسین طباطبایی نزد هوادارانش عنوان « فیلسوف » گرفته و حتی جانشین سزاوار آیت ا... مطهری نامیده می شود . اما آنچه ایشان را به بنیادگرایی نزدیک می نماید آثاری همانند « پرسشها و پاسخ ها » و       « نظریه سیاسی اسلام » است . که اولی مجموعه 4 جزوه در تبیین ولایت فقیه و دومی سخنان ایشان پیش ازخطبه­های نمازجمعه راجع به همین موضوع است که البته شدیدا ً مورد انتقاد نواندیشان می­باشد . آیت ا...­مصباح یزدی که در پژوهشگاه امام خمینی به همراه شاگردانش فعالیت دارد عامل پیوند دهنده بنیادگرایان با فقه سنتی است .
 در هر صورت باید گفت که بنیادگرایی دینی متهم به آن است که با توسل به زشت ترین و خطرناک ترین اندیشه­های عصر مدرن مجوزی ناموجه برای اعمال خشونت صادر می­کند.
3- نواندیشان : نواندیشی به جریان گسترده­ای گفته می­شود که درجایگاه حداقل تا حداکثر نقد نسبت به سنت قرار می­گیرد . نواندیشان در پی آن هستند که نه فقط کاربرد ابزارهای مدرن بلکه عقلانیت و شیوه­های درک مدرن را در ساختار زندگی امروز بگنجاند . در این راستا از قلم نقد حداقلی نسبت به متن سنت گرفته تا نگاه نقادانه حداکثری به آن جای می­گیرند که در این فاصله­ی کف تا سقف، دسته بندی­های گوناگون دارند .
صاحبان نقد حداکثری سنت که وجهه مهم آن مقوله دین است، به عنوان روشنفکران­غیردینی شناخته می­شوند . و دیگر گروه­های نواندیش به تناسب نقد حداقلی به سنت، نواندیشان فقهی و به تناسب نگاه نقادانه به هر دو مقوله سنت و مدرنیته روشنفکران­دینی نام گرفته­اند .
3- الف – نواندیشان­غیردینی : تا پیش از ورود نشانه ها و دستاوردهای مدرنیته به ایران ، هر آنچه را که از درخواست تحول و پیشرفت و اصلاح و نوسازی امور یافت می شود در بستر وضعیت اسلام و آداب اسلامی قرار می گیرد . لذا نواندیشی­غیردینی به دوره­ی پس از مشاهده عناصر تمدن جدید باز می­گردد که البته هردودسته دیندار و غیردیندار را متأثر نمود . اما در این نقطه عزیمت ، که همان نقطه « چگونگی تعامل با مدرنیته » است ، نواندیشان غیردینی در دو صف روشنفکری بی­تفاوت به دین و روشنفکری در تقابل با دین قرار می­گیرند .
3- الف – 1 – روشنفکران بی تفاوت به دین ، آن را مقوله­ای خصوصی و در چهارچوب زندگی فردی دانسته و در تحلیل هایشان لحاظ نمی­کنند . آن­ها براین باورند که در عصر مدرن تأثیر و تأثرها را باید در علل دیگر جستجو نمود و اصرار در نقشی فرافردی برای دین قائل شدن نابجا و بدسرانجام است .
آن ها اگر هم در نظریات و بررسی­های تاریخی­شان عامل دین را لحاظ ­کنند ولی نقش آن را در سناریوی مدرنیته پایان یافته می­دانند و در طرح­هایی که برای برون رفت از بن­بست­ها و چالش­های جامعه­شناختی دنیای جدید پی می­ریزند برای عنصر دین جایگاهی در نظر نمی­گیرند و یا جایگاه با تأخیر و کم­اهمیت­تری برای آن قائلند .
دلایل عمده این دسته از روشنفکران را می­توان اینگونه برشمرد :
1-                نقش دین در رشد و انحطاط جوامع به یک اندازه است و بی توجه به دین باید به عوامل مؤثرتر پرداخت .
2-     ابتدا باید به سراغ امور تأثیرگذارتر رفت سپس در مورد دین سخن گفت .
3-     اصلاح امور تأثیر­گذارتر به اصلاح دین منجر خواهد شد .
4-     سخن گفتن درباره دین – در ایران امروز – برای مخاطبان ما خوشایند نیست و آن ها را از ما دور می­سازد .
البته به واقع می­توان دید علی­رغم اینکه روشنفکران­دینی، که ضعف روشنفکران غیر دینی را عدم توجه به اهمیت دین و دین داری در ایران می دانند ، بروز بی اعتنایی یاد شده در بند 4 را در ناکامی و دشواری کوششهای خود در راستای نهادسازی بومی مشاهده­گرند .
اما چهره شاخص این دسته از روشنفکران غیردینی دکتر سیدجواد طباطبایی می­باشد . که البته خود او عنوان روشنفکر را در مورد خویش برنمی­تابد لیکن بطور قطع بر اساس آثارش می توان او را فیلسوف علم سیاست دانست .
تاثیرات آثار دکتر طباطبایی با انتشار « دیباچه ای بر نظریه انحطاط » در سال 1380 آغاز شد. که محصول مطالعات ایشان در زمینه بررسی تاریخ معاصر از چشم انداز اندیشه سیاسی است . « جدال جدید و قدیم» منتشر شده سال 1382 شامل کنکاش­های ایشان درباره تاریخ جدید اروپا می­باشد . « مکتب تبریز»  اثر بعدی ایشان بود که در سال 1385 و در خصوص آغاز تجددخواهی ایرانیان نگاشته شد . وی با انتشار کتاب « نظریه حکومت قانون » در سال 1386 در پی بررسی دوران مشروط و زمینه­های آن برآمده است که در متنش به نقادیگری بر تبار روشنفکری در ایران قلم رانده ، آنچنان که به آن شهرت دارد . به نظر جواد طباطبایی راه دیروز غرب راه امروز ماست. آنچنان که از کتاب « ابن خلدون و علوم اجتماعی» ایشان (منتشر شده در سال 1374) بر میاید باید پروژه غرب را به طور کامل طی کرد. ایشان امکان سازگاری میان دین و عقلانیت را نفی کرده و تاکید دارد که نمی­توان با توسل به آموزه­های مشترک عقلی و دینی،  پروژه مدرنیته را در راه پیشرفت جامعه پیاده نمود. بنابر­این روشنفکری­دینی یا مذهبی دستگاهی پارادوکسیکال است. علاوه بر اینها دکتر طباطبایی نظریه­ی معنوی کردن عصر را یک تئوری به شدت عقب مانده و قرون وسطایی می­داند.
علی ایحال نظریات ایشان گشایشگر گره­هایی و مهم­تر از آن طرح کننده سوالاتی قابل تامل درباره اندیشه­ورزی جدید در ایران می­باشد . بخصوص درباره اندیشه روشنفکری­دینی !
3- الف – 2 – روشنفکری در تقابل با دین : در واقع وجه اضافی این گروه بر گروه قبلی در این است که این­ها علاوه بر عناصر درون ساختاری دسته پیشین بخشی از بحث های خود را یا بر طعن و لعن دین و یا استدلال آوردن بر رد اصول و فروع اندیشه­ورزی دینی متمرکز می­کنند . حال آنکه گروه قبلی به کلی نسبت به این موارد موضع خاموشی برمی گزینند . رامین کامران و آرامش دوستدار را می­توان از چهره­های اصلی این جریان دانست .
3- ب- نواندیشان دینی :  عنوان نواندیش نزد مسلمانان به جهت تلقی­های متفاوتی که در معیارهای تشخیص آن وجود دارد ، نزد اهلش تعاریف گوناگون یافته است لیکن در نقطه­ای مشترک گشته . وآن اندیشیدن راجع به مدرنیته و تأثیرات متقابلش بر سنت است و تلاش برای ارائه قرائتی از سنت که دشواری های کمتری در این عرصه موجب شود .
نواندیشان دینی به دو دسته عمده تقسیم می شوند :
1- نواندیشان فقهی
2- روشنفکری دینی؛ که خود دسته دوم را می توان زیر نام­های روشنفکری دینی پیش و پس از انقلاب بررسی نمود .
3- ب– 1–  نواندیشی فقهی : در برابر فقه سنتی قرار می­گیرد، با تمرکز بر اصطلاح« فقه پویا ».
فقه پویا مبین ضرورت تقویت تعالیم دینی متناسب با دوران نو می­باشد . چهره برجسته این جریان آیت ا... خمینی (ره) است که برخوردهای میان ایشان و آیت ا... بروجردی در پیش از انقلاب را می­دانیم . اندیشه آیت ا... خمینی (ره) مبتنی بر این بود که بایستی به سمت اجتهاد متناسب با شرایط زمان حرکت کنیم . شاگردان و هواداران ایشان که همانا چهره های اصلی حکومت جمهوری اسلامی نیز می­باشند عبارتند از آیت ا... بهشتی ، دکتر مفتح ، آیت ا... موسوی اردبیلی ، آیت ا... خامنه­ای ، آیت ا... هاشمی رفسنجانی و چهره فلسفی ترشان یعنی آیت ا... مطهری. نواندیشان فقهی در دهه­های پیش از انقلاب از افکار ، زبان و اصطلاحات روشنفکران مذهبی هم استفاده فراوان نمودند . از جمله از جلسات حسینیه ارشاد که آیت ا... مطهری به ویژه در آن حضور فعال­تری داشت . اما انقلاب 1357 امتحانی بود جدی برای آنچه اسلام فقاهتی مدعیش بود . بخصوص که با حذف روشنفکران دینی ، عرصه برای نواندیشان فقهی که براسلام فقاهتی و ولایت فقیه تأکید داشتند گسترده شد . بنا بر آن فقهای نو­اندیش با قلم « فقه پویا » کوشیدند کلام دیگری در اقتصاد و سیاست و اجتماع و فرهنگ بیافرینند که بالاتر از دوش دیگران سربرآورد . ولی  نواندیشی فقهی در اواسط دهه 60 و اوایل 70 ناظر آن بود که محصولاتش به بار ننشست . این عدم حصول، به اعتقاد بسیاری ناشی از آن بوده که مشکلات جامعه در ظرف فقه نمی­گنجید و راه چاره ورای پیشنهاداتی بود که از آن بیرون می­تراوید . اینگونه بود که نقدهای روشنفکران­دینی در این زمان فضای ابراز و انتشار و رشد یافت.
3-ب-2- روشنفکری دینی (religious intellectualism )
«...من یک اصطلاح کاملا تازه، یک معنی تازه­ای برای این کلمه بسیار حساس به کار می­برم که احتیاج به یک دقت زیادتری دارد. روشنفکر عبارت است از اصطلاحی درست در کنار مذهبی (فعلا روشنفکر مذهبی را دارم تعریف می کنم) که آدم خودآگاهی است، در برابر فیلسوف که جهان آگاه است و عالم که آگاه به قوانین است و تکنسین که آگاه به فن است... روشنفکر انسان آگاه به وضع اجتماعیش است. آگاه به جایگاه خود است (نه به معنای جایگاه؛ بلکه جای به معنای مکان و زمان). »
شریعتی- مجموعه آثار20
 روشنفکری مذهبی عنوانی است که نخستین بار توسط دکتر علی شریعتی بکار رفت ولی به لحاظ اندیشه­سازی به پیش از وی راه می­برد . این جریان از سید جمال الدین اسد­آبادی که متولد همدان و مشهور به افغانی و شهید در ترکیه عثمانی بود آغاز می­شود و نیز از محمد­عبده در شمال آفریقا . لیکن (به عقیده آقای تقی رحمانی در کتاب روشنفکران مذهبی و عقل مدرن) در این میان، سید­جمال با وجود آغازگر بودن در حرکت و بیداری هیچگاه نتوانست در عرصه­ی اندیشه و مواجهه با عقل مدرن برخوردی ژرف با این عقل داشته باشد لذا با این ملاک می­بایست سر­سید­احمد­خان را قافله­سالار دانست. در هر صورت این تلاش در راه نوگرایی ­و ­نو­اندیشی مذهبی در کشورهای عربی با نصرحامد ابو زید، حسن حنفی و محمد الجابری و در هندوستان با گاندی و تاگور و رادها کریشنان شناخته می­شود. و به وسیله علامه اقبال لاهوری ورز فلسفی می­یابد، به ویژه در کتاب « احیای اندیشه دینی در اسلام » و نهایتا توسط دکتر علی شریعتی جنبه ایدئولوژیک آن – به معنای تئوری انتقادی راهنمای عمل اجتماعی – پرداخته می­شود . روشنفکران­دینی که در میانه­ی نزاع سنت و مدرنیته اعلام موضع نموده­اند با دو آبشخور « روشنفکری » و« دینداری » از باقی حاضران این معرکه متمایز می­شوند و بنا به همین صفات با نقدهایی مواجهند که « روشنفکران غیر دیندار» و « دینداران غیر روشنفکر »  از آن­ها معافند . و نیز بگونه­ای متناقض ، اگرچه باید بنا به همین صفات درپیوند مناسب­تری با دو اجتماع دیندار و روشنفکر باشند ولی در هر دوی آن­ها بیشتر بیگانه به حساب آمده­اند . اجتماع روشنفکران ایشان را متهم به دینداری و دینداران ایشان را متهم به روشنفکری می­کنند . حال آنکه روشنفکران­دینی با گسسته بودن دنیاهای مدرنیته و سنت مخالفند و در پی آنند که این دو میهمان را بر سر یک میز به آشتی آورند . روشنفکر دینی بنا به عنوانش اولا ً روشنفکر است و پس ملتزم به عقلانیت انتقادی . ثانیا ً دیندار و دین­باور است و پس ملتزم به پاسداشت نقش سازنده دین در حوزه عمومی و خصوصی .
با این توضیح لازم می­آید روشنفکری­دینی را با توجه به عمق تأثیر انقلاب 1357 در این طیف ، به دو دسته پیش و پس از انقلاب تقسیم نموده و جداگانه بررسی نماییم .
روشنفکر دینی پیش از انقلاب را می­توان با توجه به کنشها و واکنشها، با دو منش لیبرال و چپ تشخیص داد .
شاخه لیبرال آن با نام مهندس­مهدی­بازرگان شناخته می­شود . بازرگان بعد از کودتای سال 1332 روی چند موضوع عمده تمرکز می­کند : ارتباط علم و دین ، دین و ایدئولوژی ، دین و دموکراسی ، علت عقب افتادگی ما .
تلاش مهندس بازرگان معطوف به ارائه تفسیری از دین بود که با توسعه لیبرالی در منافات نباشد . غرب مترقی را ادامه راه پیامبران می­دانست و در پی آن بود که فواید این ترقی از جمله بهداشت و علم و ... را در شرق از طریق ایمان و عمل صالح حاصل نماید . برای بازرگان مهم این بود که آنچه را که از علوم تجربی درک می­کرد، در قرآن و پیام وحی نیز می یافت. او نفع طلبی را « کلید سعادت آخرالزمان » و تأمین کننده دو سوم راه درست می­دانست و مارکسیست را دشمن اصلی اسلام می­پنداشت . بازرگان آنچه از اخلاق لیبرال بر می­آید را در سکس خلاصه نمی­کرد بلکه نظم و مسئولیت اجتماعی و اعتدال رفتاری را مورد توجه و هدف دین می­پنداشت .
از آثارمهندس مهدی بازرگان می­توان به « راه طی شده» اشاره کرد که در آنجا ایشان از تعاریف فقهی و سنتی درباره وحی فاصله میگیرد و توسعه را کلید همه درهای بسته می­داند . این اثر اگرچه ساده ولی تأثیرگذار بر دوران خویش بوده است.  در « دره بی انتها» به دلیل آشنایی با زبان عربی توانسته به راحتی به قرآن رجوع کند و پیش فهمها و سوالات خود را بر قرآن عرضه نماید. در « عشق و پرستش» تفاوت روش شناختی خود را با آیت ا... مطهری و طباطبایی که روش بررسی فقهی-کلامی را در درک قرآن به کار می­بردند آشکار می­سازد. در « باد و باران» در صدد است تا به توضیح علمی وحی و خلق و روح دست یابد. در کتاب « بعثت و ایدئولوژی» معتقد است که وحی از ناظم حرف می­زند و علم از نظم. بازرگان در «انقلاب در دو حرکت» قرآن و طبیعت و تاریخ را به عنوان منبع شناخت دانسته و روش استقراء و مشاهده و تجربه را برای شناخت می-پذیرد.
 او خود بنیانی علم را که فرزند عقل مدرن می­شمارد باور ندارد. به تعبیر او علت پیدایی اشیاء - آنچنان که عقل مدرن میگوید -  خود آنها نیستند. خداوند در اندیشه بازرگان روبروی انسان مداری قرار نمی­گیرد ، در واقع توسعه شخصیت انسان در روندی است که به فهم و درک خدا و آزادی منجر می­شود.
با همه­ی اینها، روش انطباقی و غیر تاریخی که مهندس بازرگان و نزدیکانش بکار بردند  به نظر صحیح نمی­رسد چرا که این روش در پی انطباق آیات قرآن با دانش جدید است یعنی برخورد گزینشی که مثلا ً آن بخشهایی از قرآن را که با افکار لیبرال می­خورد برجسته کنند . بهر حال این کار تأثیر عمیق و نقد جدی نسبت به مسئله را در بر ندارد .
 البته آنطورکه همه می­دانند  مهندس مهدی بازرگان در اواخر زندگی­اش – پس از انقلاب – بسیاری از اندیشه های پیشین خود را اشتباه دانسته و نظر بر خصوصی شدن دین داد .
روشنفکری دینی در شاخه چپ اما با چهره سرشناسش – کسی که پروفسور یرواند آبراهامیان او را مهم ترین نظریه پرداز پیش از انقلاب نامیده – دکتر علی شریعتی شناخته می­شود . او که تحصیل کرده رشته جامعه­شناسی و تاریخ در فرانسه بود در اواخر دهه 40 و اوایل 50 با سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد کارنامه فعالی از خود به جا نهاد. اگرچه مرگ غیر عادی و زودهنگامش در لندن اجازه نداد ساختمان افکارش را به تمام رسم کند آنچنان که هنوز تحلیل آرای او محل مناقشات فراوان است . تمرکز اصلی شریعتی بر مسئله تغییر فرهنگی بود؛ استحمار! آن هم در زمانیکه نیروهای مختلف بصورت مشترک بر تغییر سیاسی تأکید داشتند ؛ استبداد ! توضیح نظریات گسترده او در این جا میسر نیست لذا فقط به این بسنده می کنیم که  پروتستانتیسم اسلامی ، از خود بیگانگی و شعار بازگشت به خویشتن، عمده بحثهای او بود .
شریعتی در ایجاد ارتباط با اقشار جامعه به ویژه طبقه متوسط که نقش اصلی را در انقلاب 57 داشتند موفقتر از بقیه هم سلکانش عمل کرد . بهره­گیری او از منابع دینی سنت و دادن جایگاه پیشرو دینی به روشنفکران به جای روحانیون ، او را در مقام رقیب و حتی دشمن در نزد روحانیون نشاند . او از جهتی نیز از طرف صاحبان گفتمان لائیک و سوسیال که عامل دینی را در ملاحظاتشان لحاظ نمی­کردند طرد شد . او حتی از جانب برخی دیگر از طوایف جریان روشن­اندیشی دینی مورد بی­مهری واقع گردید !
دکتر شریعتی نظریه­پرداز نهضت شناخته می­شود و نه نظام، لیکن این بدان معنا نیست که حرفی برای بحث نظام­ها نداشت چرا که مرگ زود هنگامش در 44 سالگی فرصت طرح بسیاری از سخنان را از وی گرفت . واضح است که لحاظ نکردن این نکته ما را از دایره انصاف خارج می­کند .
شریعتی مارکسیسم را نه دشمن بلکه رقیب می­دید و مسئله اساسی انسان را نه دین و بی­دینی بلکه چگونه بودن آدمی برمی شمرد . او تمام زشتی­ها و انحرافات تاریخ را در ذیل تئوری کلان « زور و زر و تزویر » می­دانست و در برابر آن نظریه « آزادی ، برابری ، عرفان » را مطرح می­کرد .
شریعتی در لوای عنوان روشنفکری مذهبی به دو هدف عمده نظر داشت:
 1- عصری کردن دین
2- دینی کردن عصر ؛  یعنی معنوی کردن عصر نه شرعی و فقهی کردن آن و در واقع همان تفسیر روحانی از انسان و جهان و هستی و جامعه که باید توسط روشنفکر مذهبی صورت گیرد.  این روش دیالکتیکی هگلی در بینش شریعتی در خلاف جهت دستگاه کانتی است چرا که داشتن تفسیر معنوی از جهان مستلزم اعتقاد به کارکرد اجتماعی برای دین می باشد( که البته متفاوت از دخالت دین در دولت است)!
در دستگاه فکری شریعتی ایدئولوژیک کردن دین  عبارت از این است که : ایده حاضر در جامعه بایستی منطقی باشد یعنی لوژیک(منطق) باشد، یعنی دارای نظم منطقی بوده و قابلیت راهنمایی داشته باشد و برای دیگران قابل توضیح و اثبات. در اینصورت آن ایده، لوژیک میشود! مفهوم ایدئولوژی را در هر دستگاه باید با توجه به بینش آن معنا کرد تا حق واژگان در ارتباط با طراح و کاربر آنها ادا شود! حال آنکه در جامعه ما بیشتر به محصول توجه میگردد و فرایند علت­یابی مغفول واقع می­شود. نظریه معنوی­کردن ­عصر، نزد اقبال و شریعتی به هیچ وجه به معنای تحمیلی کردن دین و احکام شریعت به جامعه دیندار و غیر دیندار نبوده است، چرا که اجبار در دستگاه فکری آنها جایی ندارد. در واقع آنها با نقد     ( نه نفی ) روش روحانیت در صدد تولید اندیشه در زمینه مذهب و برقراری ارتباط با مدرنیته بوده­اند که اینگونه روشنفکری دینی مجاز به گام نهادن در حیات خلوت روحانیت بود. و این همه در راستای کوشش برای حل مسئله مهم ازخود بیگانگی است! تا بتوان در دنیای مدرن امروزی پس از سر و کار داشتن با عقلانیت خشک، خود را گاهی با عرفان و زمانی با باورهای دینی التیام بخشید. در اینجا تفاوت اقبال و شریعتی با سید قطب و آیت ا... مطهری نیز مشخص میگردد، چرا که سید قطب و مطهری در صدد شرعی کردن عصر بودند و نه عرفانی کردن آن!
شاید با اندکی لغزش بتوان مشخصات اندیشه شریعتی در آثارش را این طور برشمرد :
1-                خوانش اگزیستانسیال از اسلام کویریات
2-                خوانش سوسیال از اسلام تأکید بر نهضت در مقابل نهاد و قرار دادن تشیع سرخ در مقابل تشیع زرد
3-                خوانش پراگمات از اسلام
4-                پاک کردن هرگونه امتیاز ویژه برای صنف خاص در اسلام
5-                خوانش ایدئولوژیک از اسلام به عنوان بخشی از هویت و تمدن ایرانی در برابر هویت و تمدن غرب
با وجود نزدیکی فکری میان اقبال و نخشب و شریعتی ، شریعتی اگرچه اندیشه­های نخشب را توسعه داد ولی تکامل محتوایی و فلسفی را نتوانست در ادامه اقبال پدید آورد که نقصان برجسته پروژه شریعتی است .
پیروان شریعتی امروزه ( خانواده ایشان و فعالان ملی – مذهبی از جمله آقایان تقی رحمانی ، رضا علیجانی ،... ) در صحنه فعالیت اجتماعی حضور دارند و در کوشش­اند تا آراء و افکار او را تکمیل و ادامه دهند .
 به لحاظ روش­شناختی ذکر این نکته حائز اهمیت است که پیروان شریعتی روش « الهامی – تاریخی » را در رویارویی با متن دین پیشنهاد می­کنند، در برابر روش « انطباقی – غیر تاریخی » طیف بازرگان . آقای رضا علیجانی در شماره 44 نشریه چشم انداز ایران توضیحات جالبی دراین زمینه داده است .
اما روشنفکری پس از انقلاب : شاید بتوان گرایشات چپ را در اندیشه ادامه­دهندگان راه روشنفکران چپ پیش از انقلاب در پس از انقلاب نیز تشخیص داد ( مانند مهندس عزت ا... سحابی ، دکتر حبیب ا... پیمان و مهندس لطف ا... میثمی) ولی به نظر می­رسد جریانات روشنفکری نوظهور در بعد از انقلاب صرفا ً متعلق به فضای لیبرال باشند . دغدغه حقوق شهروندی ، آزادی­های مدنی و ... و تأکید بیشتر بر این موارد در بین روشنفکران پس از انقلاب صحت این فرض را تأیید می­کند . حال آنکه جایگاه مفاهیم هم خانواده « عدالت » در ادبیات این دوره کم رنگ است .آن چنان که مفاهیم هم خانواده « آزادی» در ادبیات دوره قبل !
چهره اصلی این گروه همانا صاحب نظریه قبض و بسط شریعت – نظریه پر اهمیت این گروه – یعنی دکتر عبداالکریم سروش می­باشد . دکتر مصطفی ملکیان ، دکتر محمد مجتهد شبستری و دکتر محسن کدیور نیز دیگر راهیان این مسیرند که هر کدام تفاوت­های قابل اعتنایی با آن دیگری دارند .
عبدالکریم­سروش در گستره معرفت دینی جایی اندک برای فقه برشمرد و تنها نقش پوسته و قشر را برای آن قائل شد. نیز با ایدئولوژیک اندیشی و انقلابی­گری روشنفکرانی همچون شریعتی کنار نیآمد . تخصص ویژه دکتر سروش در تاریخ و فلسفه علم ، معرفت شناسی و علوم اسلامی عمق بیشتری به دین پژوهی در ایران پس از انقلاب بخشید . این ها البته همه علوم سازگار با « اسلام فرهنگ » است تا « اسلام ایدئولوژی » !
در منظر دکتر سروش که همان گرایش تمایزی است دین مقوله­ای قدسی است و رازآلود که آدمی نباید بخواهد به این راز پی ببرد. این سخن همان تعبیر عرفانی- سنتی از دین می­باشد. یعنی احکام قرآن قدسی است و فهم آن برای همه میسر نیست لذا چون و چرا به آن تعلق نمی­گیرد! اینگونه است که مسکوت گذاشتن اجرای احکام را در اجتماع و رعایت آن را برای دینداران پیشنهاد میکند. این که آیا مثلا به گندم زکات تعلق میگیرد یا نه و یا اینکه آیا مردان مجازند چهار زن اختیار کنند یا خیر؟ اینجاست که اندیشه سروش در تقابل با شریعتی به تقسیم کار میان روشنفکر و روحانی می انجامد که پذیرش چنین تقسیم­کاری نتیجه­اش همان استمرار ازخودبیگانگی انسان عصر مدرن  می­باشد!
او ختم نبوت را به معنای پذیرش استقلال عقل بشری از وحی در پیشبرد امور اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جامعه      می­داند. به اعتقاد او دیگر نو­اندیشان مسلمان بار اضافی بر دوش دین نهاده­اند.
بینش تمایزی یا عصری به معنای ایجاد فاصله میان عقل مدرن و وحی می باشد که به قصد عدم تداخل و گفتگوی موثر این دو در حوزه های نفوذ یکدیگر است. به همین خاطر این طیف را «سکولار متدین» مینامند. سرمشق این نگاه فلسفی دیدگاه کانتی و فلسفه تحلیلی کانت است (در برابر فلسفه دیالکتیک هگل)  که بر جدایی عقل و دل تاکید دارد و متکی بر روش تجربه­گرای آمپریستی انگلیسی است که خود مورد نقادی جدی اگزیستانسیالیستها است. این دیدگاه به صفتی تنبل­­اندیش با کشیدن دیوار میان عقل و دل آنها را به همسایگی هم می­نشاند و با پاک کردن صورت مسئله آسانترین روش را در حل مشکل بر می­گزیند و مانع نقد دو سویه آنها بر هم می­شود. لذا تلاشی در راه تطبیق این دو صورت نمی گیرد ­و اصلا چنین تلاشی ضرورت نمیابد چرا که از قدسیت دین می­کاهد! اینگونه است که دین را به جایگاه خصوصی میراند. برخورد غیر خلاقانه در برقراری آتش بس میان دین و عقل مدرن عمده کاستی روش تمایزی است.
پر واضح است که تأخیر زمانی برای حضور در عرصه روشنفکری – که به عقیده بسیاری ایراد وارد بر روشنفکری پس از انقلاب است – به سروش این فرصت را داد تا بیش از شریعتی نتایج اسلام انقلابی را شاهد باشد و لذا بر اساس یافته های حاصل از بافته های دیگران نظراتش را ساخت دهد.
دکتر سروش معرفت دینی را از دین جدا دانست و در امتداد گفتارهایش همانند شریعتی به تقابل با روحانیت کشیده شد اما سروش بیش از بازرگان و شریعتی با زبان روحانیت و علوم اسلامی آشناست که این خود توفیق ایشان بوده .
سروش ، به جز روحانیت مورد گزند زبانی روشنفکران غیر­دینی نیز بوده است و البته مخاطب نزاع فکری – سیاسی با شاگردان احمد فردید که تحت دسته­بندی روشنفکران هویت­اندیش و مرتبط با بنیادگرایان قرار می­گیرند .
دیگر چهره این گروه دکتر مصطفی ملکیان است .
دکتر ملکیان که با پروژه « عقلانیت و معنویت » شناخته می شود آن را نام « راهی به رهایی » داده است . او معتقد است در دوران مدرن ادیانی بیشتر امکان بقا می­یابند که بار متافیزیکی و تاریخی کمتری داشته باشند یعنی بیشتر دارای جنبه معنوی باشند . و در سازگاری با عقل مدرن بیشتر به کار پاسخ دهی به نیازهای انسان جدید بیایند لذا او دینداری سنتی را کاملا ً مخالف عقلانیت می­داند. دکتر ملکیان از عرفانی سخن می گوید که جوهر نهایی همه ادیان است . با این تعریف باید معنویت مورد نظر ایشان را همان عرفانی دانست که دکتر شریعتی بدان اشاره داشت و دنیای پسا مدرن هم در جستجوی همچون معنایی است . معنویتی تطبیقی – قیاسی که البته در هریک از فرهنگهای دینی به شکلی جلوه می­کند از بودیسم و دائوئیسم و حکمت شرقی گرفته تا عرفان و تصوف اسلامی و مسیحی و یهودی . لیکن این به معنای رها کردن هیچ یک از این آیین ها و طریقت ها و کنار نهادن شرایع آن ها نیست . همچنین تمرکز ملکیان بر فرهنگ و روانشناسی است . او همه روشنفکران دینی را به سیاست زدگی هشدار میدهد و بنا بر آن هیچ تغییری را اگر مبتنی بر تغییر فرهنگی نباشد نمی­پذیرد .
همزمان با این دو اندیشمند جریان روشنفکری دینی در پس از انقلاب ، حجت الاسلام دکتر محمد مجتهد شبستری نیز آثارش مقبول افتاد . شبستری نیز همچون آن دو به نقد قرائت رسمی از دین می­پردازد و در مقابل، قرائت انسانی از دین را مطرح می­کند. اما برخلاف سروش از دریچه مباحث هرمنوتیک به ویژه اندیشه­های گادامر در تفسیر متن با اسلام مواجه می­شود .
او آشکارا اسلام فقاهتی را نقد می­کند ، اجتهاد در فروع دین را به چیزی نمی­گیرد و الهیات را بر اصول فقه برتر         می­شمارد و عالمان دین را به اجتهاد در اصول مشوق می­شود که اجتهاد در اصول مستلزم تغییر در نوع نگرش به روابط انسان و خدا ، وحی و تجربه دینی است . شبستری در زمینه مسائل اجتماعی – سیاسی معتقد است که هیچ ساختاری از اسلام و ادیان دیگر که در این خصوص کارا باشد بیرون نمی­آید . او ادیان را نه صاحب برنامه­هایی برای زندگی دنیوی بلکه ارائه دهنده راه­هایی برای تجربه­های معنوی می­داند . او در امور این جهانی فرمان را به دست عقل انسانی می­سپارد تا شرایط را بر اساس مناسبات دموکراتیک و حفظ حقوق بشر سامان دهد . دکتر شبستری « ایمان و آزادی » را در کنار هم می­نشاند و تأکید می­ورزد که مومنانه زیستن جز در جامعه­ای آزاد ممکن نیست ! علی رغم نقدهایی که به نظریات ایشان وارد است اندیشه­های وی جای تامل فراوان دارد که در صورت رفع کاستیها، گامی نیکو در کلام اسلامی خواهد بود که مدتهاست به سکون دچار است! می­توان با آرای دکترمجتهد­شبستری در دو اثر «نقد قرائت رسمی دین» و «هرمنوتیک، کتاب و سنت» بهتر آشنا شد.
 در پایان باید به حجت الاسلام دکتر محسن کدیور اشاره نمود . ایشان که در فقه اسلامی و علوم حوزوی متبحر هستند بطور موازی تلاش های خویش را متوجه اصلاح ساختار فقهی شیعه و مباحث معرفت شناختی نموده­اند.
دکتر کدیور به نسبت سروش و شبستری اندیشه­هایش را با نگاهی درون­دینی­تر آغاز کرد ولی در سالهای اخیر شاهد حضور او در عرصه های اندیشه برون­دینی­تر هستیم . لذا او را حد فاصل نواندیشی فقهی و روشنفکری دینی می­دانند . کدیور اخیرا ً با طرح نظریه « علمای ابرار» نظراتش  را بر بحث تشیع و امامت متمرکز نموده است . او همینطور مفاهیم دیگر اندیشه شیعی مانند توکل ، دعا و مهدویت را مورد تحقیق انتقادی قرار داده است . بهرحال ارائه نظرات مستدل و بی پروای ایشان در این زمینه ها سبب شده با حملات شدید عالمان رسمی مواجه شود .

در انتهای این بخش لازم می آید به دو ایراد عمده در بین ایرادات وارد شده بر جریان روشنفکری دینی پس از انقلاب اشاره داشته باشیم :
1-        گسست ایشان از جریان روشنفکری دینی پیش از انقلاب ؛ که با ورود با تأخیر به عرصه روشنفکری و غیبت رویکرد انتقادی در برابر فضای پر تنش سال­های پس از انقلاب مشخص می­شود و نیز بردن بحث­های روشنفکری به دانشگاهها و محافل خاصتر و دور شدن از مردم و زبان مردم که رکن مهم موفقیت روشنفکران دینی پیش از انقلاب بود .
2-        نوعی عقب نشینی منظم از مواضع دینی ؛ که سبب شده برخی به اعتراض از ایشان درخواست کنند با این شیوه کار همسان با روشنفکران عرفی ، پسوند دینی را از خویش بردارند .
در باره روشنفکری دینی
از جمله مسائل بنیادین که منتقدان روشنفکری دینی مطرح می­کنند ، متناقض و ناسازگار و غیر محتمل بودن خود عبارت « روشنفکری دینی » است . آن­ها بر این ادعایند که جنس روشنفکری و جنس دینداری جمع ناپذیر است و رهروی این راه شدن ناممکن که دو راه جدا از یکدیگرند .
اتفاقا ً این سخن که روشنفکری­دینی پدیده­ای متناقض است ، سخن درستی است !!!
کسانی از اهالی این وادی که حاضر نبودند این سخن را بپذیرند کوشیدند تا آن را دارای یکپارچگی منطقی و        معرفت­شناختی نشان دهند . که از این راه بیشترین کمک را به راکد شدن آن نمودند! آن ها ویژگی پرتنش و تناقض آمیز فرآیند سیاست را لحاظ نکردند که از قضا سبب حرکت و سرعت آن می­شود . در وضعیت پرتلاطم سیاست در ایران فقط چنین پدیده­ای با صفت « متناقض » می تواند مؤثر و کارا واقع شود . اینچنین پدیده­ای با ویژگی متناقضش بود که در فضای پیش از انقلاب تأثیر عمیقی بر روح جامعه نهاد و بیشترین تأثیر را بر ساختار سیاسی آن . فقط چنین پدیده­ای بود که می­توانست انرژی سیاسی را با کوشش­های نظری فلسفی در آمیزد و یک جریان روشنفکری را به عامل مؤثر بر فرآیند دموکراتیزه شدن جامعه ایران تبدیل کند .
لیکن از درون ، تلاش های نادرست در دفاع از آن همزمان با غیر­سیاسی­شدن گسترده جامعه، نتایج منفی خود را آشکار ساخته است . از جنس این تلاش­ها برای در پرانتز نهادن تناقض مذکور ؛ عده­ای کوشیدند با نفی سیاست انقلابی آن را به حیاط خلوت عرفان و معنویت عقلانی تبعید کنند . عده ای نیز با نفی یک قطب تناقض و تأیید قطب دیگر ظاهرا ً مسئله را حل و فصل کردند .
اما نکته مسئله اینجا بود که موضوعیت نقد مطرح شده ، خود توجیه مؤثر بودن و ویژگی قابل دفاع از آن است . روشنفکری لاییک با متناقض خواندن آن همواره به قضیه « دایره مربع » اشاره دارد . اگر ما این تعریف کانت از روشنفکری را بپذیریم که روشنفکری یعنی مستقل اندیشیدن ، از قیومیت فکری درآمدن و به بلوغ فکری بشری رسیدن، در نتیجه باید آن را با پرسشگری و نقادی آغاز کنیم . آن هم آنچنان که مارکس می­گفت با نقادی دین ! او می­گفت :    « نقد دین پیش شرط هر نقد است و از آن جا که این نقد در آلمان به انجام رسیده ، می توانیم به نقد سیاست و اقتصاد بنشینیم ». دکتر احسان شریعتی در پاسخ به این تشبیه مکرر روشنفکری دینی به دایره مربع گفته است ،« روشنفکران لاییک به این قضیه هایدگر مکررا ً اشاره دارند ولی به ادامه بحث او توجه نمی­کنند . او از فلسفه مسیحی با تعبیر دایره مربع یاد می­کرد . از نظر وی فلسفه بی­دین است و نمی­تواند به خدمت مسیحیت یا هیچ دین دیگری در­آید . اما اگر نخواهیم با عجله صحبت کنیم می­توان این دو را همنشین کرد، نه به عنوان خادم و مخدوم که بعنوان دو همنشین و به قصد برقراری دیالوگ میان این دو . روشنفکری و دین پس از فهم حد و حدود یکدیگر می توانند به هم یاری رسانند ».
لذا باید این تعبیر را دارای بار معنایی مثبت دانست، همانطور که در سمبولیسم شرقی « دایره مربع » نه تنها تناقض را نمی­رساند بلکه کامل ترین نمادهاست . تنها در نگاه آغازین است که روشنفکری­دینی غیر­ممکن و ناسازگار به نظر      می­رسد .
اما یک نکته روش­شناسانه هم در رابطه با وضعیت روشنفکری­دینی در زمان کنونی وجود دارد .
جلوه های تمدن غرب زمانی به زندگی ایرانی ورود پیدا کرد که دیر زمانی بود ایرانیان اندیشیدن را از یاد برده بودند . با نگاهی به چند صد سال پیش از آن، به این مطلب واقف می­شویم که به ندرت اندیشه­نویی در حوزه­های علم ، سیاست و فلسفه ظهور یافته بود . در این مدت ناامنی شدید ، استبداد و جزمیت فکری و مذهبی آن­ها را از دنبال کردن روال اندیشه و طرح پرسش جدید و حل مسائل باز داشته بود . اینگونه بود که در پی رویارویی با مظاهر مدرنیته و مشاهده ناتوانی­های نهادها و انگاره­های بومی در تعامل با آن پدیده روشنفکری ظهور کرد . اما شتاب حوادث و تحولات وارده بر پیکر مادی و مذهبی ایران موقعیتی اضطراری پدید آورد . ابتدا متحیر از شکست­های متوالی در برابر قشون روسیه دست به دامان مستشاران نظامی اروپایی شد . چرا که برتری نظامی و سلاحی را سبب پیروزی دشمن می­دانست . اما کار به درستی پیش نرفت و بی سرانجام ماند . همراه با مسافرت های جدید، علت را در فساد مالی جستجو نمود و مستشار مالی - اداری اروپایی را استخدام نمود که این اقدام هم در نیمه راه متوقف گردید . زیرا عواملی ریشه­ای تر در کار بود ! در این بین برخی چاره را در جذب تمامی میراث مدرن و برخی دیگر در حفظ کامل میراث سنت دیدند که بعدها بطلان هر دو ادعا آشکار شد . به عقیده دکتر حبیب ا... پیمان ، ایشان دل­نگران حفظ کشور و ملت در زیر فشارهای فراگیر و متداوم، همچنان « شتاب زدگی» صفت مشترک توصیه ها و واکنشهایشان در رویارویی با حوادث شد. قرار داشتن در شرایط     « بحران و اضطرار» امکان تفکر خلاق را از روشنفکر ایرانی سلب کرد . آنچنان که اکثرا ً راه آسان ترجمه ، اقتباس و تقلید را در پیش گرفتند . از سطحی­ترین و عینی­ترین انگاره­ها تا نظری­ترین مدل­ها و ایدئولوژی­های مدرن. اما در این بین روشنفکران مسلمان به دلیل گرایشات دینی از همان ابتدا رویه گزینش را برگزیدند. آنها برخلاف روشنفکران لاییک با وجوه دینی قطع رابطه نکردند، با این حال بسیاری از ایشان در دام تقلید و نگریستن از پشت عینک شرق­شناسی لغزیدند . اگرچه آنها دربست مدرنیته غرب را توصیه نکرده­اند ولی آسیب رویکرد شرق­شناسانه نیز کمتر از آن نبوده است. چرا که در این رویکرد همچنان مدرنیته در جایگاه برتر نشسته است و تفاوتهای شرق و غرب که به شکل مزیتهای غرب جلوه می­کند همانها خواهد بود که غربی­ها تشخیص داده­اند . از طرفی هم، هنگامی که روشنفکر دینی هویت خویش را در مقابل آن دیگری یعنی غرب تعریف می­کند گرفتار نوعی شرق­شناسی وارونه شده است! حال آنکه سنت و مدرنیته که دو زادگاه جغرافیایی متفاوت دارند هرکدام دارای بنیان­های متمایز هستی­شناختی ، تاریخ ، اخلاق ، فرهنگ و چهارچوب­های مفهومی ویژه خویشند . ژاک دریدا در جایی اینطور اشاره داشت که در حال حاضر غرب نه تنها برای غربی­ها بلکه برای شرقی­ها نیز نقش فرهنگ مرجع را دارد . تشخیص این مهم را می­توان از تغییر مواضع و گفتمان روشنفکری دینی و غیردینی در صد و پنجاه سال اخیر مشاهده نمود که تابعی از تغییر گفتمان­های غالب در غرب بوده است . این گروه از روشنفکران دینی تحت عنوان جهان وطنی و اینکه علم و فرهنگ ، سرزمین و قوم و نژاد نمی­شناسد از جایگاه سکولاریسم کوشش­های گروه دیگر را در راستای بومی­گرایی و بازگشت به خویشتن محکوم می­کنند و در مزمت این کوشش­ها به آثار بنیادگرایی قومی و دینی و نژادی استناد می­کنند!!! اینگونه است که در برابر انبوه نوشتارها و گفتارها در تخریب عناصر سنت و اثبات نازایی میراث ملی و مذهبی ، حاضر نیستند در شرح تبعیض و نسل کشی و خشونت­های استثماری در غرب قلمی برانند . از پرورش فاشیسم و نازیسم و استالینیسم گرفته تا برانگیختن دو جنگ جهانی به قیمت جان ده­ها میلیون .آن ها باید جدای از چنین مثال­هایی ( تجارت مواد مخدر ، خرید و فروش زنان و کودکان و انواع برده داری نوین ) حداقل به این پرسش پاسخ دهند که چرا بازتولید خشونت، بخشی جدایی ناپذیر از نظام مدرنیته است ؟ و چرا قادر به ایجاد نظامی از هستی­شناسی اومانیسم که وحدت­بخش باشد نیست ؟
این موارد به لحاظ روش­شناسی آسیب­های عمده­ای را برای جریان روشنفکری­دینی به ویژه پس از انقلاب به بار خواهد آورد و بلکه آورده است. در واقع مسئله در تفاوت روش انطباقی و تطبیقی است ؛ تطبیق در باب تفعیل است و برخلاف انطباق که در باب انفعال است، بصورت منفعل عمل نمی­کند بلکه از پدیده تاثیر می­گیرد و نیز بر آن تاثیر می­گذارد. روشنفکری پس از انقلاب اصلاح­طلبی­اش بیشتر انطباقی بوده و نه تطبیقی . یعنی اینکه باز می­خواسته اسلام را با لیبرالیسم و دستاوردهای مدرنیته انطباق دهد بی­آنکه معیار این انطباق معلوم باشد . در روش انطباقی ارزشهای مدرن بصورت غیرانتقادی ملاک ارزیابی قرار می­گیرد آن­گاه سنت را با آن منطبق می­کنند . حال آنکه در روش تطبیقی سخن از سنجش دو سیستم متفاوت با دو روح مستقل است ! روش شریعتی در مواجهه با مدرنیته و سوسیالیسم و دموکراسی و ... براین مبنای متدولوژیک بود . مثلا ً توجه داشت که بشر به معنای مدرن کلمه و بنا بر اعلامیه حقوق بشر با انسان در اسلام متفاوت است . با بشر در نامه کورش هخامنشی و با بشری که در نامه امام علی به مالک اشتر آمده اساسا ً متفاوت است . که یعنی این بشر مدرن بار معنایی جدیدی یافته است . و این همان معنای تحول فلسفی است که تصور و تصویر بشر همان تصور و تصویر قدیم نیست و نمی توان با اصلاح چند ماده امکان تطبیق بینش­ها را تهیه کرد!
در تکمیل این بحث جا دارد به تفاوت های بومی­گرایی و بومی­سازی نیز اشاره­ای رود . بومی­گرایی واکنشی است در مقابل غرب­زدگی که مفهوم بازگشت به خویشتن را در کانون خود جای می­دهد . بومی­گرایی در ضدیت با سلطه غرب ظاهر شد و در واقع می خواست که با تکیه بر میراث فرهنگی و متن بومی، خود را از زیر سلطه غرب رها سازد . نمونه این طیف کوششها ، علی شریعتی است . حال آنکه بومی­سازی با این پیش فرضهای شرق­شناسانه به میدان می­آید که: اولا ً اندیشه­های شرقی هیچ نسبتی با اندیشه های غربی ندارند، چرا که هرکدام به یک جغرافیای متفاوت متعلقند. دوما ً اندیشه­های متعلق به شرق عصرشان سپری شده و صلاحیت حضور در دوران مدرن را ندارند. ثالثا ً اندیشه های شرقی عقیم و فاقد توانایی تجدید حیات هستند لذا چاره­ساز معضلات عصر مدرن نیستند . به این طریق بومی­سازی زمینه ظهور و رشد بنیادگرایی و غرب ستیزی را فراهم نمود و بومی­گرایی با قرار گرفتن درون گفتمان مدرن ، نقد مدرنیته و بازسازی سنت را در دستور کار خود قرار داد .
امروزه بر روشنفکران­دینی است که با قرار گرفتن و تأکید متدیک بر بومی­گرایی همانند اسلاف خویش در پیش از انقلاب از انحرافات بومی­سازی و شرق­شناختی مصون مانند. باشد که با انصاف عقل نقاد بتوان توانایی­های هر کدام از دو دنیای مدرنیته و سنت را بکار بست .




ضرورت جامعه شناختی حضور دین در جامعه(ضرورت روشنفکری دینی)
پس از بررسی به اختصار نیروهای فکری حاضر در جامعه و ارائه توضیحاتی درباره روشنفکری دینی ، می توان گفت حال درک نسبتا ً روشن­تری از واقعیات پیرامونمان به لحاظ حضور اندیشه­ها داریم . اکنون نوبت به بخش پایانی سخنمان   می رسد که مقصد اصلی کلام نیز بوده است ، یعنی بررسی وضعیت دین در جامعه از چشم انداز جامعه­شناختی .
در گفتگوی روزمره ، افراد بیشتر به مدارس ، بیمارستان­ها ، زندان­ها و غیره به عنوان نهادهای اجتماعی اشاره دارند . ولی هنگامی که جامعه­شناسان از آن صحبت می­کنند منظورشان بیش از یک ساختمان است که برای فعالیتهای خاصی ایجاد شده . آن ها نهادهای اجتماعی را شامل مجموعه­ای از ارزشها، هنجارها، پایگاهها، نقش­ها، گروه­ها و سازمان­های نسبتا ً پایداری تعریف می کنند که نیازهای اجتماعی اساسی را برطرف می­سازند . بنا به این تعریف، آن ها 5 نهاد اصلی را بصورت مشترک در زمان­های گوناگون و در جوامع شناخته شده تشخیص داده­اند:
1-                خانواده ؛ که تولید مثل را تنظیم می­کند و مراقبت نسل جدید را به عهده دارد .
2-                آموزش و پروش ؛ که دانش­ها و مهارت­ها را به نسل بعدی منتقل می­کند.
3-                اقتصاد ؛ که تولید، مبادله و توزیع کالاها و خدمات را اداره می­کند .
4-                حکومت ؛ که نظم را حفظ کرده و برای مردم خویش امنیت فراهم می­کند .
5-                دین ؛ که احساس معناداری و هدف داشتن را به زندگی می­بخشد .
این سخن به خودی خود اهمیت دین را در طول زندگانی انسان نشان می­دهد . اما چرا دین اهمیت خود را به صورت مؤثر و متداوم در همه دوره­های تاریخی حفظ کرده است ؟ پاسخ جامعه­شناسان به این پرسش می­تواند این باشد که نهادهای دینی می­توانند برای فرد سرمایه اجتماعی فراهم کنند . نهادهای دینی به ویژه مسجدها و کلیساها برای مردم محیط­های اجتماعی فراهم می­کنند از آن قسم که زمینه هویت و تجربه عاطفی جمعی و دلپذیر محقق شود . حال آنکه سبک­های زندگی سکولار اغلب به سختی می­توانند این کار را بعهده گیرند . در جهان فردگرای امروزی که چه از بعد مصرف­گرایانه و چه از بعد باورها و یا سبک زندگی فردگراست ، دین می­تواند اغلب یک هویت جمعی ایجاد کند ، یک تجربه جمعی باقی بگذارد  و یک تعلق خاطر جمعی را سامان دهد . مردم به اجتماعات دینی می­روند تا با هم مناسک دینی را انجام دهند، دعای جوشن­کبیر بخوانند یا آیات کتاب مقدس را بشنوند . امیل دورکیم به عنوان یک          جامعه شناس تأکید داشت که تجربه اجتماعی ما به شکلی حیاتی به این مواجهه­های جمعی وابسته است ، مواجهه­هایی که ما را از نظر احساسی درگیر خود کند .
براین تِرنِر، جامعه شناس سرشناس انگلیسی نیز ضمن اشاره به این مطلب اشاره دارد که شاید فوتبال تنها رقیب دین سازمان یافته باشد ولی از آنجا که فوتبال هم به واحدی از سرمایه داری جهانی بدل شده است ، دین محیط جمعی اصیل­تری به نظر می­رسد . بخصوص اینکه فوتبال به لحاظ اخلاقی لزوما ً تعالی­دهنده نیست !
با این توضیح می­توان قضاوت کرد که کارکردهای دین تا چه حد برای متعالی و بهتر شدن زندگی روزمره اهمیت دارد . اما باز یک سؤال دیگر پیش می آید که دین در فضای فردی یا جمعی؟ دین در فضای خصوصی یا اجتماعی ؟ و اگر در عرصه اجتماعی ، چه ارتباطی با دیگر حوزه­های زندگی روزانه خواهد داشت ؟
تالکوت پارسونز، جامعه شناس برجسته مکتب ساختگرایی آمریکا، در نظریه­اش که به مدل AGIL معروف است،         4 « تکلیف » کارکردی را برای بقای هر نظام کنش ضروری می­داند .
در واقع او معتقد است هر نظام کنش ، چه اجتماعی ، چه نهادی و چه مربوط به یک گروه کوچک و غیره، یک سلسله   « صورت­» های عام دارد . که برای آنکه بتواند در عملکرد خود به عنوان یک نظام توفیق یابد به این « لوازم » نیازمند است که این 4 تکلیف ، صورت یا ابزار عبارتند از :
1-  انطباق (adaptation ) ؛ یعنی هر نظام باید خود را با محیطش تطبیق داده و محیط را نیز با نیازهایش سازگار کند. کارکرد انطباق مرتبط می­شود با خرده نظام « اقتصاد » و در گستره ی « دنیای مادی » جای ­یرد، با مرکزیت « پول » .
2-  هدفیابی (Goal ) ؛ به این معناست که یک نظام باید اهداف اصلی­اش را تعیین کند و به آن ها دست یابد. کارکرد هدفیابی با خرده نظام « سیاست » در ارتباط است و در گستره­ی « دنیای مادی » حضور می­یابد، با مرکزیت « سازمان».
3-  یکپارچگی (Integration ) ؛ هر نظام باید روابط متقابل اجزای سازنده اش را تنظیم کرده و به روابط میان 4 تکلیف کارکردی­اش هم سر و سامان دهد . کارکرد یکپارچگی با خرده نظام « هنجارها » ارتباط می­یابد و در گستره­ی   « دنیای ذهنی » تعریف می­شود، با مرکزیت « عرف اجتماعی ».
4-  پایداری یا نگهداشت الگو (Latency ) ؛ هر نظامی باید انگیزش­های افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده این انگیزش­ها را ایجاد ، نگهداری و تجدید کند . کارکرد پایداری با خرده نظام « ارزشهای عمومی » مرتبط می­شود و در گستره­ی « نیروهای ذهنی » مفهوم می­یابد، با مرکزیت « نظام اعتقادی ».
این 4 کارکرد ، به ترتیب معنابخش 4 نظام کنش است :
1-                نظام زیست شناختی یا رفتاری
2-                نظام شخصیتی
3-                نظام اجتماعی
4-                نظام فرهنگی
با توسل به اطلاعات فشرده­ای که در بالا ارائه شده می­توان دریافت که با رسم یک نمودار فرضی ، نظام زیست شناختی در انتهای محیط کنش « ارگانیک و جسمانی » و نظام فرهنگی در انتهای محیط کنش « واقعیت غایی » قرار می­گیرند . نکته مهم اینجاست که از 1 به 4 نقش انرژی کم و نقش اطلاعات زیاد می­شود . در واقع از نقش « شرایط » کاسته و به نقش « نظارت » افزوده می گردد .
پارسونز برای هرکدام از این تکالیف قلمرویی مشخص می­کند ، به جز تکلیف « پایداری » که مربوط به نظام اعتقادی است .
چرا که این نظام کنش اگرچه انرژی­اش را از نظامهای پیش از خود دریافت می­کند ولی به دلیل ایستادن در منتها الیه   « نظارت » بر همه آنها ناظر است . در واقع مانند هوا در هر محیط قبل از خود اجازه حضور می­یابد. و اینجاست که ضرورت حضور دین به عنوان نظام اعتقادی در جامعه و برای حفظ آن آشکار می­شود !
حال با این بحث انتزاعی روی سخن را به دایره عینیت می­گردانیم . حضور دین چون با شاغلین آن شناخته می­شود و با چهارچوب­هایی که توسط آن­ها شکل گرفته و تحت نام سنت عمل می­کند ، به آسانی می­تواند بجای سازنده بودن ، مخرب واقع شود . و به جای حفظ نظام به تباهی آن بیانجامد . چرا که به قول دکتر شریعتی: دیکتاتوری دین ، بدترین نوع دیکتاتوری است . آشکار است که به یک باریکه دشوار در مسیر تحلیل رسیده­ایم . اینجاست که نقش « روشنفکری دینی » می­تواند کارگشا باشد و بلکه ضرورت میابد ! چرا که او بدون اشتغال به دین ، با آن پیوند دارد و از سویی ابزار کارش « عقلانیت نقاد » است که او را وفادار به « آزادی و برابری » – به معنای مدرن واژه – می­کند تا از آن­ها نباشد که پول دین می­گیرند و برای دنیا کار می­کنند بلکه از آن­ها باشد که پول دنیا می­گیرند و برای دین کار می­کنند !
پایان کلام را به این سخن پیتر برگر –  از جامعه شناسان دین – می­آرایم که :
« انگیزه دینی یعنی جستجو برای معنا که فضای محدود وجود تجربی در این جهان را متعالی می­کند ، ویژگی جاودانه انسانیت بوده است . از بین بردن این انگیزه ، چیزی شبیه از بین بردن نوع انسان است . از این رو انگیزه دینی تاکنون از بین نرفته و در آینده نزدیک هم احتمال از بین رفتن آن وجود ندارد » .




/// در تکمیل اندیشه و سخن در این گفتار ، از برخی مقالات و سخنان طرح شده در دومین همایش دین و مدرنیته بهره رفته است از جمله :

● آسیب­شناسی روشنفکری دینی – حبیب ا... پیمان
●کاستی­های روشنفکری دینی متأخر – احسان شریعتی
●مصائب روشنفکری دینی – یاسر میردامادی
●درآمدی بر مواجهه دین و مدرنیته در ایران معاصر – امیر حسین خداپرست
●تأملاتی درباره روشنفکری دینی – بهاءالدین خرمشاهی
●پس­روی روشنفکری دینی – مراد فرهادپور
●کلمه­ها وترکیبهایی درباره روشنفکری دینی – مرتضی مردیها
●روشنفکری دینی و بازخوانی بدیهیات از یاد رفته – هادی خانیکی
●گفتگوی اختصاصی با  براین.اس.ترنر

/// اثر حاضر، به این عزیزان و همه اندیشمندان بی­غرض تقدیم شده است ///
*abbas.naiemi@gmail.com
***

۱ نظر:

فرشاد نوروزپور گفت...

گل زرد و گل زرد و گل زرد
بیا با هم بنالیم از سر درد
عنان تا در کف نامردمان است
ستم با مرد خواهد کرد نامرد