۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

نقد گفتمان دینی معاصر: مکانیسم ها و پایه های فکری آن (آرشیو)


متن زیر محتوای سمیناری است که توسط اینجانب در شرح آرای نصر حامد ابوزید ارائه شده است ...
(خرداد1388_تهران_دانشگاه شاهد) 


به نام او که هست
نقد گفتمان دینی معاصر: مکانیسم ها و پایه های فکری آن
اول ←  مکانیسم های گفتمان دینی:
1-یکی دانستن اندیشه ودین 
2- ارجاع پدیده های دینی به مبدایی واحد  
 3-تکیه  بر قدرت میراث و آرای پیشنیان
 4- ظرفیت دینی و قاطعیت  دینی 
 5- نادیده گرفتن تاریخی 
دوم  ←  مبانی فکری گفتمان دینی: 1- حاکمیت    2- نص
پیشگفتار:
3 رویکرد در مواجهه با پدیده های  تحولات اسلامی
1-رویکرد نهاد دینی  رسمی دولت ← عدم تعارض با پدیده های  دینی سنتی 
2-رویکرد خود کفایی ← اعراض وابستگی  به غرب با تاکید بر کفایت  بازگشت  به اصول تمدنی  و فرهنگی امت  متاثر از جریان سیاسی و فکری چپ ( مارکسیسم  و سوسیالیسم و ناسیونالیسم ) ← حسن حنفی  ← چپ اسلامی  
3-رویکرد روشنفکری ←   سکولار ← بررسی مشکلات قرائت نصوص
سکولاریسم  : تاویل راستین و فهم  علمی  از دین  ← جدایی دولت از کلیسا   جدایی دین از جامعه  و زندگی  دینداران 
*تفاوت  گفتمان  دینی میانه رو و تندرو در درجه آنهاست  نه در نوعشان  ← در دو مقوله  جوهری  نص و حاکمیت  مشترکند و در مکانیسم ها متفاوت
اول) مکانیسم های  گفتمان دینی :
1-یکسان انگاری  دین  و معرفت و الغای  فاصله میان ذات و عین  ←  این همانی
2-تفسیر تمامی پدیده ها ازاجتماعی  تا طبیعی  و ارجاع آن به مبدا یا علت واحد یا نخستین  ← علت العلل
3-تکیه بر مرجعیت سنت یا میراث گذشتگان آن هم پس از تبدیل متون تفسیری مختلف (متون دست دوم و ثانوی ) به متون اولیه  و برخوردار از تقدسی هایل که اغلب از تقدس متون دست اول کمتر نیست
4-جزمیت ذهنی و انحصار فکری قاطعانه و در پی آن  مردود اعلام کردن هر نوع  اختلاف قرائت مگر اینکه  در فروع و جزئیات باشد و نه در مبانی  و اصول
5-غفلت از نگرۀ تاریخی و نادیده گرفتن آن که در مویه بر گذشته ای  زیبا تجلی میابد .
·        طرفین میانه رو و تندرو بر سر اعتقاد به منشاء حاکمیت « الله »  توافق دارند .
·        اختلاف میان میانه رو ها و تندروها  بر سر تکفیر نظام حاکم و جامعه است  ... ← که آن هم اختلافی حاشیه ای است !
·   تکفیر در کنار حاکمیت و نص عنصری اساسی در پیکرۀ گفتمان دینی  است ← برای حذف فکر با توسل  به خشونت←  اختلاف آنان (تندروها و میانه روها) در زمان و شرایط مناسب است نه در اصل موضوع !

-    یکی از علمایی که در تدوین بیانیه میانه رو ها نقش داشت (محمد متولی شعراوی) در یک برنامه تلویزیونی اعلام کرد که بخاطر شکست اعراب از اسرائیل در 1967 دو رکعت نماز شکر خوانده است.
-    زمینه هنر و ادبیات ← رهبران دینی تخصص در این زمینه ندارند ولی با وجود این به خود حق میدهند که از عقیده اسلامی در برابر خطرهای ساخته پندار خود پاسداری کنند . ← این تصور مبتنی بر هراسی دایم  آیا معنایش این نیست که سستی  و تناقض در خود بنیاد گفتمان دینی نهفته است ؟! ← تاکید رهبران دینی بر قیم بودن ملت

·        شرح مکانیسم های  گفتمان دینی
درهم تنیدگی مکانیسم ها و مبانی فکری ← دشواری جدایی آنها
1-    یکسان انگاری معرفت دینی و دین
-اندیشه تثبیت  در نخستین لحظات تاریخ اسلام : نصوص دینی تنها در قلمرو خاص خود فعالیت دارند و عرصه های  دیگری  هست که فقط عقل بشری و تجربه انسانی در آن کاربرد دارد ←
گفتمان دینی سر آن دارد که متون دینی را به همه عرصه ها تسری دهد و امتیازات و تفاوتهای موجود در این اصل نبوی را نادیده گیرد که ((شما به مسائل این جهانی  خویش آشنا ترید ))...
-اسلام سنتی و گفتمان آن به این هم بسنده نمی کند بلکه به شکلی  مکانیکی  میان این نصوص و قرائتهای خود از آن، این همانی  و ارتباط برقرار میکند ← با این کار نه تنها فاصله معرفت شناختی میان ذات (دین ) و عین (معرفت دینی) را ملغی می کند بلکه ادعا میکند قادر است تمامی شرایط و موانع وجود شناختی و معرفت شناختی را بر سر راه بر دارد ← گفتمان دینی معاصر پا به میدان خطرناکی نهاده که همانا سخن گفتن به نام خداست .
-مکانیسم یکسان انگاری  معرفت دینی  و دین با مکانیسم های  دیگر تداخل میابد مثلاً مکانیسم  جزمیت  ذهنی  و انحصار فکری  را می توان یکی  از نتایج  آن دانست  و مکانیسم  غفلت نگره تاریخی  را بخشی  از آن 
-حتی استناد به آرای  قدما و اجتهاد آن خود تفسیر  و اجتهادی  از اسلام  است !
-اما این سخن گفتمان دینی ذاتا با تاریخ اسلام متناقض است ... ← محله ها و گروهها و فرقه های مختلف ...
-اصرار بر وجود یک اسلام و عدم پذیرش تعدد بالفعل ما را به دو نتیجه میرساند :
1- اسلام  معنی  ثابت و واحدی دارد که جریان سیال تاریخ در آن تاثیری ندارد و از جامعه ای  به جامعه دیگر هیچ فرقی ندارد ...
2-این معنی  واحد و ثابت هم در تملک گروهی خاص از آدمیان است که قطعا علمای دین می باشند و این  جماعت هم از هر گونه لغزش مصون اند ...
-گفتمان دینی سنتی دست به تاسیس کهانتی میزند که آخرین سلطه  و مرجعیت  در مسایل  دین و عقیده از آن خودشان هست و حتی بر ضرورت فراگیری شفاهی و مستقیم مسایل اعتقادی از علما اصرار میورزند ... ←  حاکمیت مقدس در اسلام
2- ارجاع پدیده های دینی به مبدایی واحد :
-در این مکانیسم گفتمان دینی بر درک متعارف مومنان تکیه می کند بعنوان اصولی که در آن چون و چرای      نمی توان کرد ← اگر همه معتقدین به این مساله ایمان داشته باشند که جهان در وجود خویش به علت یا اصلی نخستین  (در اسلام : خدا) تکیه دارند پس این گفتمان دینی  (و نه معتقدات دینی ) امت که تمامی پدیده های  طبیعی  و اجتماعی  را با آن  مبدا نخستین  تفسیر میکند ← چنین تصوری نمی تواند معرفتی  را مبتنی  بر روشهای خاص علمی از جهان یا طبیعت یا انسان و جامعه ارائه دهد← این تصور ادامه همان فکر اشعری است که هرگونه قوانین علی در طبیعت وجهان را انکار  میکند و هوادار  جبر کاملی است که در واقع  پوشش ایدوئولوژیک  جبر گراییاجتماعی  و سیاسی  هم به آن می تند و...
-ارجاع  همه پدیده ها از طبیعی تا  اجتماعی  به علت نخستین  یا مبدا نخستین  ضرورتا  به حاکمیت  الهی  می انجامد به این  معنی که در مقابل  و نقیض حاکمیت  بشر است  ← این مکانیسم  با ((حاکمیت  )) که یکی  از شالوده های عمده گفتمان  دینی  است پیوند میابد تا به کمک هم برضد سکولاریسم مقابله کنند ...
-گفتمان  دینی مدام به توصیف کینه توازنه غربی بودن می پردازد  باید به یاد داشته  باشد  که استعمار  غربی  سیطره خود را در این منطقه از طریق تحکیم اصل حاکمیت که همه چیز را به خدا بر میگرداند و فاعلیت انسان را نادیده میگیرد  پیش برده  است ... ← گفتمان  دینی  اینطور علاوه  بر تحکیم  این اصل  این مکانیسم را در راه  از میان برداشتن بسیاری  مکاشفه های عقلانی که انسان  تلاش دارد پدیده های طبیعی یا اجتماعی را بفهمد نیز بکار میگیرد
-گفتمان دینی  سکولاریسم را جنبشی بی دینی  معرفی میکند که اصل بنیادی آن جدایی دین  از دولت  است ولی عجیب  اینکه  بر حوادث ناشی  از تحکیم  این اصل  در جامعه  اروپا  که طی  آن  اصحاب  کلیسا  به نام  دین و اعتقاد با  اهل علم  برخوردهای  خونین داشتند اشک میریزند !!
-جریان اسلام سنتی پس از آنکه مارکسیسم را به الحاد متهم کردند در اقدامی  معنادار سکولاریسم و آن خطر کذایی اش را با مارکسیسم ارتباط داد . گاه نیز پا را فراتر نهاده و هردو را به صیهونیسم  ربط میدهد.
-گفتمان دینی با تاکتیکی  جدید برای مخدوش کردن جریان سکولار ، اصطلاح دنیوی کردن را بجای ((علمانیت)) می نهند  غافل از اینکه چنین اصطلاحی جنبش اسلامی معاصر را نقض کننده دنیوی یعنی اخروی معرفی  می کند چیزی که با مدعای سخنگویان این جنبش که اسلام هم دین است  و هم دنیا در تناقض است .
3-تکیه بر مرجعیت  سنت و میراث گذشتگان
-گفتمان دینی عامدانه تلاش می کند جنبه عقلانی و روشنگرانه سنت را نادیده بگیرد و جنبه ارتجاعی را بر جایش بنشاند ← مسلمانان عصر پیامبر میدانستند چه عرصه هایی خاص متون و چه عرصه هایی خاص عقل است ← اما نقش عقل و علم و تخصص را در اختلافها و درگیریهای خونین بین مسلمانان مشاهده نمی کنیم و حتی می بینیم پیوسته خلاف مصالح دنیوی آنان روی میدهد حتی اگر خلاف عقاید دینی نباشند.
برخلاف آنچه گفتمان دینی تبلیغ می کند این امویان بودند و نه خوارج که مفهوم حاکمیت را به معنای داوری نصوص بر تمامی منازعات سیاسی  و اختلاف  منافع  مطرح  کردند ← قرآنها بر نیزه ← این واقعه آغازگر روند تحقیر آگاهی بود که از آن پس از نظام اموی بخاطر فقدان مشروعیت آن را نصب العین  قرار داد ← این اصل امویان بعدها  بصورت یک اصل استوار درآمد و در گفتمان دینی حامی نظام های نامشروع در تاریخ  جوامع اسلامی شد .
-اصل حاکمیت ← نظریه جبر ← نفی قانون علیت  ← نظریه کسب : در عرصه طبیعت و واقعیت  هر فعل و عملی از خداست که با مباشرت آدمی صورت می گیرد ← بسته فکری  اشعری ← ابو حامد غزالی در نقد و رد فیلسوفان ،فعال حقیقی در تمام کلیات و جزئیات عالم را خداوند می داند (خلق/ فعل)
خلق: ایجاد از عدم در هر لحظه/ فعل: بیرون آوردن پدیده ها از عدم به وجود به وجود که با مشیت ذات  الهی حادث می شود
 غزالی هرچند به انکار فعل طبیعی می پردازد ولی از اینکه  بگوید  طبیعت  همان خالق (خدا ) است  اجتناب می کند ← این که طبیعت  همان  خالق و فاعل است تعبیر متناقضی است  در اندیشه  غزالی ← سوزاندن اتش ضرورتاً از آتش نیست . ارتباط بین فعل و فاعل پیوندی ضروری است که در آتش و سوزاندن نیست بلکه  از نوع لزوم است نه  ضرورت !
اینجا غزالی به دام نوعی  فرمالیسم زبانی  در می افتد که در نهایت به نفی قوانین علی منجر می شود ← از اینجاست که در گفتمان  دینی  در فرهنگ عربی این عقیده پیدا شده  که این اتش نیست که می سوزاند یا چاقو نیست که می برد بلکه خداوند از ورای تمامی اسباب و علل عمل می کند .
-گفتمان دینی غالبا به این جنبه  از نسبت  توجه دارد و جنبه دیگر آن را فرو می گذارد که رویکرد معتزلیان و فلاسفه طبیعت گرا . و بر رویکرد نخست جامه ای از قداست می پوشاند و دومی را متهم به اثرپذیری از بیگانگان و دور از اسلام متهم میکند .
-سیدقطب در نوشته ای مدعی است (نسل یگانه قرآن ) : صحابه به علم خود را فقط از قرآن می گرفتند اما بعد از آن سرچشمه های معرفتی مسلمانان التقاطی شد .
-گفتمان دینی که خود در موضعی التقاطی و منفعت طلبانه قرار دارد با تفاخری محدود به دوه قرون وسطی و مقایسه و تاثیر پذیری اروپا از شیوه تفکر عقلی ، مجوز استفاده از دستاوردهای مادی تمدن غرب و انقلاب صنعتی را بعنوان ((کالای ساخته خود مسلمانان )) صادر میکند . که متعلق به پیشینیان ما بوده و حال پس می گیریم ولی از کفر که همان سکولاریسم است آنها را نمی پذیریم .
-سید قطب در ارجاع به ابن قیم و دیگر فقیهانی که میاورد درباره آرایشان مناقشه نمی کند و آرای ایشان  را بعنوان نصوص می پذیرد از اصل جهاد و مسلمان و غیر مسلمان تا مال سرقت شده ← مثلا مال سرقت شده که مستوجب حد است باید در جای بسته باشد و محفوظ ← لذا کسی که پول شهروندان را بالا می کشد یا وام  می گیرد  سارق نیست و...!
-گفتمان دینی معاصر بیشتر به شکل قضیه می اندیشد و توجهی به اهداف و فلسفه شریعت ندارد ← و برخلاف نظر بسیاری از متکلمان و عالمان اصول فقه که هدف تشریعات را خدمت به آدمیان و مصالح او میدانند بین عبادات و معاملات فرق قایل شده و معتقدند عبادات را باید بدون توجه به مصالح و تعبدا انجام داد ← مثلاً نباید گفت انفاق به فقرا از حج تمتع مهمتر است .
4-جزمیت ذهنی و انحصار فکری
-هیچ نوع اختلاف بنیادین را بر نمی تابد و تنها به اختلاف نظرهای جزیی گوش میدهد ← چرا که  بر این باور است که تمام حقیقت را یک  جا در اختیار دارد ← مثلاً جز علما هیچ کس مجاز نیست پدیده جماعات اسلامی را بررسی کند زیرا فقط اینان علم به اسلام دارند .
-گفتمان دینی به کفر متهم کردن دیگران را به  صرف اختلاف اصولی با ما نه تنها تندروی و تعصب نمیدانند بلکه  آن را بر پایه اصول و ایمان دینی میداند ← و با فرض دور نگهداشتن اسلام از واقعیت و تحولات اجتماعی و با فرض اینکه آن را به حقیقتی تردید ناپذیر بدل میکند به تفسیر تمامی مشکلات واقعی اجتماعی ،اقتصادی ، سیاسی و اخلاقی دست میزند و جایی دیگر برای چنین پرسشهایی باقی نمی ماند که اسلام از واقعیت جوامع اسلامی چرا ، چگونه و چه زمانی دور شده است ؟! اینگونه است که ضمن ناتوانی در ارائه راه حلهای برنامه دار برای مسائل واقعی اجتماعی به شعار کلی ((اسلام راه حل همه مسائل است )) اکتفا می کند .
-گفتمان دینی اندیشه های خود را به مثابه  یک اجتهاد مطرح نمی کند بلکه  آن را عین اسلام می پندارد ← سید قطب تصریح میکند : اسلام منعی نمی بیند که مسلمانان از غیر مسلمان علوم طبیعیات و ... را فرا گیرد ولی اجازه نمیدهد مبانی فکری خود را و ... را از یک غیر مسلمان یاد بگیرد ← تفاوت بین استعدادهای مادی و فرهنگی در غرب
-یکی از جنبشهای جهاد اسلامی جرم پیدایش دولتهای ملی را بر دوش اروپا می نهد و بر این اساس نهضتهای ملی را دسیسه ای از سوی اروپا بر علیه تجزیه وحدت جهان اسلام میداند ← این تحلیل بر این اصل مبتنی است که ملی گرایی مقوله ای سکولار و برخلاف عقیده و دین اسلام است ← گفتمان دینی با همین تحلیل قاطعیت و جزمیت ، واقعیت بین المللی معاصر را تحلیل می کند و مشکلات بشریت را به اعراض از فطرت و دوری از راه خدا نسبت میدهد .
5-نادیده گرفتن نگره تاریخی :
-پدیده نادیده گرفتن فاصله ای در نظر سنت گرایان سبب شده آنان مشکلات عصر حاضر را با مسایل روزگاران پیشین منطبق دانسته و آنها را یکسان بگیرند و در نتیجه فکر کنند با امکانات و راه حلهای گذشته می توان مشکلات حاضر را حل کرد ← آنان با تکیه به مرجعیت پیشینیان ، قداستی هم سنگ متون دست اولی برایشان قائلند .
-اصطلاح ((جاهلیت)) ← جهل در زبان عربی پیش از اسلام به معنای سرسپردگی و انفعال و تسلیم در مقابل  قدرت  عاطفه و احساس و عدم توجه به میزان عقل و منطق بود . ←و در برداشت اجتماعی عبارت بود از مشروعیت اصل قدرت و قهر در روابط  بین قبایل از یک سو و افراد داخل قبایل از سوی دیگر ← لذا هشدار و عنوان و خطاب اسلام به حاکمیت جاهلی ان عصر در واقع دعوت اسلام به حاکمیت عقل و منطق بود که البته با پندار گفتمان دینی در تعارض است
-متون دینی در اصل با واقعیت تاریخی مشخصی سروکار دارند و از خلال همین واقعیت تاریخی است که معنا و دلالت خود را میابد دلالتی که همواره  برای گسترش و بازآفرینی باز است به این شرط که این گسترش با دلالت اصلی در تناقض نباشد .
-در اصطلاح جاهلیت در زبان و ادبیات پس از اسلام تحول یافت و به یک مرحله خاص تاریخی اطلاق شد اما اسلام دولت در معنای نقیض آن در پیش از اسلام بکار می برد و آن پیروی از عقل حتی در فهم متون دینی است ← لذا جاهلیت دوره ای نیست که تاریخش به سر آمده باشد بلکه نشانگر وضعی است که همواره امکان باز تولید آن هست
-جاهلیت در تعریف گفتمان دینی به معنی تجاوز به حاکمیت خدا و پیروی از عقل است ← سید قطب می گوید : ((جاهلیت بر اساس تجاوز به حاکمیت خدا در روی زمین و مهمترین ویژگی الوهیت یعنی حق حاکمیت او استوار است جاهلیت حاکمیت را به بشر میدهد ...
-با اینکه حاکمیت الهی در تحلیل نهایی چیزی جز تن دادن به مرجعیت متون دینی نیست اما این متون هرگز از فهم و تاویل بشری بی نیاز نیست یعنی متون خود به خود سخن نمی گوید بلکه به فرموده امام علی (ع) این آدمیان هستند که این متون را فهم و تفسیر می کنند .
-حاکمیت الهی در نهایت به شکل حاکمیت رهبران دینی تحقق پیدا میکند .
-اسلام در تصور گفتمان دینی معنی اش جدا کردن  مسلمان از تمام پیوندهایی است که او را با واقعیت مربوط می سازد ← بر اثر گفتمان دینی مسلمان خارج از تاریخ و گردونه زمان زندگی میکند ← گذشته از رابطه دیالکتیکی که تاریخ آن را از نخستین لحظه نزول وحی میان اسلام و واقعیت دیده است ،گفتمان دینی به این شکل واقعیت را مخدوش میکند . به این ترتیب که اسلام را هم از واقعیت و هم از تاریخ جدا میکند . در حالیکه وحی و در پی آن اسلام هر دو واقعیتی تاریخی اند .
دوم ) مبانی فکری گفتمان دینی
1-حاکمیت
-دعوت اسلامی در جوهره خود دعوتی بود جهت نهادینه کردن عقل در قلمرو فکر و نیز تحقق عدالت در عرصه روابط اجتماعی به عنوان دو امری که نقض کننده جهل و ظلم است .
-گفتمان دینی در تاریخ فرهنگ اسلامی با تمامی رویکردها پیوسته می کوشید که همدوش با حرکت مداوم واقعیت و ثبات نصوص هر نوع تعارض بین عقل و وحی را از میان بر دارد ← نقل به وسیله عقل اثبات می شود و عکس آن نادرست است زیرا عقل اساس پذیرش وحی است . ← سپس اختلاف پیش آمد که پس از اثبات نقل توسط عقل ، عقل از دور خارج می شود یا اینکه همچنان به کارکرد خود در فهم و تاویل متون ادامه میدهد ؟!
-فرهنگ اسلامی تا زمانی که عقل گرایی دغدغه اش بود و بر کثرت گرایی و آزادی اندیشه استوار بود همچنان پویا بود ولی این روند به علل اجتماعی – سیاسی چندان دوام نیافت.
-نخستین تلاش در بی اعتباری عقل و برتری دادن نص ← جنگ صفین ←ترفند ایدئولوژیک امویان آنجا بود که بر سر نیزه کردن قرآن و دعوت به حکومت الهی ، جدال را از عرصه سیاسی و اجتماعی به عرصه دین و متون کشاندند ← با این جابه جایی ، عقل بصورت تابعی از متن در آمد ! ← توتالیتاریسم نصوص !
-پدیده اصل حاکمیت نصوص و نفی استقلال عقل در طی فرایندی صورت می گیرد که پس از عصر اعتزالی گری در دوران مامون عقلانیت فلسفی در حوزه محدودی قرار می گیرد و آنگاه ابو حامد غزالی ضربه کاری را به عقل وارد میکند ...
-گفتمان سنتی هنگامیکه میخواهد با مهمترین بنیاد اسلام یعنی عقل مخالفت ورزد با خود اسلام به تعارض میرسد چرا که بر خلاف تصورش که میخواهد پایه نقل را بنا کند ، با نفی بنیاد معرفت شناختی آن نقل را نیز نفی میکند .
-ابوالاعلی مودودی (از منابع مهم قطب ) جاهلیت را در سه حوزه مطرح می کند . : الحاد ، شرک ، سنت صوفیانه
 او معتقد است این سه پدیده بالافاصله پس از عصر خلفای راشدین در پوششی اسلامی وارد اسلام شد تا اینکه مخلوطی از فلسفه و ادب و علوم یونانی – ایرانی – هندی در خاک اسلام پدید آمد که عامل پیدایش عقاید اعتدالی ، تشکیکی و الحادی شد .
-این حمله بر تفکر عقلانی و اختلافات فکری و کثرت گرایی یکی از پایه های مفهوم ((حاکمیت )) است .
-پایه دوم که خطرناکتر است قرار دادن انسانی در مقابل الهی است و مقایسه همیشگی روش الهی و روشهای انسانی ← چنین جدایی کامل میان الهی و انسانی ان حقیقت پایدار و مهم خود ماهیت وحی الهی را فراموش می کند که همان ((تنزیلی بودن وحی )) است ← یعنی وحی فرو فرستاده شده تا حلقه واصل الهی – انسانی باشد .
-گفتمان دینی برای گسترش شکاف الهی انسانی جهت توجیه ایدئولوژی حاکمیت مفاهیم دینی را بازسازی میکند . نظیر ((عبادت ،اله ، رب ،دین )) که مودودی برای  هر کدامشان رساله ای دارد که برای بسیاری از گروههای اسلامی بصورت مانیفست در آمده است . و سید قطب شارع و مفسر اندیشه های مودودی است  .
-قطب معتقد است که مهمترین خصوصیات الوهیت ← همانا حاکمیت یا حق حاکمیت مطلق است که حق تشریع برای بندگان خدا و حق وضع شیوه های معیشت و حق پی ریزی ارزشهایی برای زندگی آنان از آن مایه می گیرد و هرکس ادعا کند حق پی ریزی شیوه هایی برای زندگی مردم را دارد آن کس ادعای الوهیت بر آنان کرده است !
-قطب با این نظر تاویل خود و مودودی را با اسلام یکسان می گیرد
-توحید در اسلام به قصد آزادی عقل بشری از استیلای اوهام و اساطیر است . برای آن است که عقل بتواند آزادانه در قلمرو اندیشه و واقعیات طبیعی و اجتماعی عمل کند ... ولی گفتمان دینی این حقیقت را به گونه ای دیگر تاویل میکند ...
و البته این تاویل ناقص را به  عرب معاصر وحی نسبت میدهد : لااله الا ا... یعنی حاکمیتی جز حاکمیت ا.. نیست و شریعتی جز شریعت او نیست ← این یکسان دیدن همه جانبه الوهیت و حاکمیت در تمامی شوون واقعی زندگی در نهایت به خلاصه کردن ادمی در بعد عبودیت منتهی می شود .
-گفتمان دینی در تاکیدش بر عبودیت انسانی بر حاکمیت همه جانبه نصوص دینی تکیه دارد غافل از اینکه تمامی نصوص تاریخمندی خاص خود را دارد که البته با الهی بودن خاستگاهش در تعارض نیست زیرا وحی واقعه ای تاریخی است که زبانش از بعد اجتماعی ان جدایی ناپذیر است .
-گفتمان دینی تاکید بر مفهوم حاکمیت الهی را با نوشته های سید قطب متفکر گروه اخوان المسلمین آغاز کرد ← برخورد گروه اخوان با حکومت مصر در دهه 50← زندانی شدن اعضا ← عقده ستم، بیشتر آثار قطب را توجیه میکند تا تفسیر ...
- اصول کلی گفتمان قطب : قرار  دادن نظام اسلامی در رابطه تعارض آمیز با فرهنگ غربی ، مرثیه سرایی برای جدایی علم از کلیسا در غرب ، حمله به نمایندگان آزادی و فکر و عقل به ویژه سلامه موسی و طه حسین
-قطب میراث فلسفی و عقلی را در فرهنگ اسلامی رد میکند و دلیل میاورد که اسلام فلسفه اصیل خود را دارد که اصول نظری آن در قرآن و حدیث و سیره رسول و سنت  علمیش متبلور است .
-قطب ، فقه مالکی را بخاطر برابر دانستن مصلحت و نص ترجیح میدهد و اجتهاد طوفی یا فقه شافعی را رد میکند ولی قطب بعدها این میانه روی را تحت تاثیر اصل اجتهاد ناپذیری نص کنار می نهد .
-متغیرهای آثار قطب ← مسایل کلان اجتماعی : استعمار ، فئودالیسم ، ظلم اجتماعی ، مسایل سیاسی
-قطب درباره توزیع عادلانه ثروت بین اسلام ونظام کمونیستی یاسوسیالیستی چندان تعارضی نمی دانست...
-قطب در آرای نخستین خود و قبل انقلاب ژوئیه ← حاکم در اسلام قدرت خود را از یک منشا یعنی اراده حکومت شوندگان می گیرد!
-نزاع میان اخوان المسلمین و انقلابیون مصر ناشی از دین یا عقیده نبود بلکه نزاعی بود بر سر قدرت و حاکمیت سیاسی !
-مخالفت قطب با تحول در فقه اسلامی (نقش بر آب زدن ) شکلی از مخالفت او با همکاری پاره ای از علمای دینی با نظام انقلابی مصر بود .
-قطب در آثارش مستقیماً به شعارهای نظام انقلابی در دهه 60 (آزادی ، سوسیالیسم ،وحدت)حمله کرد و مادام که این شعار ها اساسشان عقیده اسلامی و حاکمیت نبود آنها را فاقد مشروعیت میدانست !
-تغییر آرای قطب تغییر در ضرورت بود و نه در مبانی !!!
-اگر منظور گفتمان دینی از مفهوم حاکمیت نفی حاکمیت بشر و سیادت انسانی بر انسانی دیگر باشد این مفهوم به سروری افرادی خاص منجر می شود که فکر میکنند حق شرح ، فهم ، تفسیر و تاویل متون دینی را در انحصار دارند
-اگر بتوان در برابر حاکمیت بشر مخالفت کرد و از طرق مختلف انسانی تغییرش داد و نظام عادلتری به جایش نشاند اما در عوض مبارزه با حاکمیت فقها اتهام کفر و ارتداد و نذقه در پی دارد و بعنوان دشمنی با خدا معرض می شود ← عرصه جدال بین بشر – بشر ا به عرصه جدال بین بشر – خدا تبدیل می کنند .
2- نص
-منظور از ((نگره تاریخی )) علم شآن آیات قرآن یا روایات یا علم ناسخ و منسوخ نیست ← منظور تاریخمندی مفاهیمی است که متون دینی از خلال الفاظ خود و بر اثر ماهیت تاریخی زبان آن متون مطرح می سازند
-تاکید بر تاریخمندی متون به معنای ناتوانی انها در بازسازی دلالتهای خود یا مخاطب قرار ندادن اعصار بعدی یا جوامع دیگر نیست .
این چنین قرائت دوباره ای نشان از دو مکانیسم تکمیل کننده دارد : مکانیسم پنهان سازی و آشکار سازی
-مکانیسم پنهان سازی آنچه را که برایش عمده نیست پنهان میکند (اشاره به زمان و مکان غیر قابل تاویل) و آنچه را که برایش عمده است از طریق تاویل کشف سازد ←  متون عناصر جوهری ثابتی ندارند بلکه هر قرائت در معنی تاریخی – اجتماعی خود ماهیتی دارد که آن را در متن کشف می کند .
-گفتمان سنتی قبول دارد که متون با توجه به شرایط زمان و مکان در آنها اجتهاد تازه کرد ولی این اجتهاد از سطح فهم فقها فراتر نمی رود  لذا آن را به متون تشریعی و نه متون اعتقادی و قصص محدود می کند
-متون محکوم به دیالکتیک عناصر ثابت و متغیرند ← از نظر الفاظ ثابت و از نظر مفهوم متغیر
-در سوی دیگر متون ((قرائت)) قرار دارد که محکوم به دیالکتیک پنهان سازی و آشکار سازی است
-اما درباره متون شفاهی چه از لحاظ الفاظ و چه مفهومی مشکل پیچیده تر است ← زیرا ثبات الفاظ را هم ندارند
-گفتمان دینی نه تنها اجتهاد را به بخش کوچکی از نصوص یعنی نصوص تشریعی محدود میکند بلکه با اعلام اصل اجتهاد ناپذیری نض اساساً کل اجتهاد را منتفی میکند !
-فاصله زمانی تنها مشکل بر سر راه فهم متون نیست ! چرا که زبان متون هم به خودی خود آشکار نیست چرا که  افق فکری و فرهنگی خواننده در فهم متن و زبان متن دخالت دارد و در نتیجه در دلالتهای الفاظ اثر میگذارد .
-مفهوم سنتی نصوص با مفهوم نصوص در گفتمان ما در تضاد است . وقتی عالمان می گفتند آنجا که نص هست اجتهاد نیست منظورشان غیر آن چیزی بود که گفتمان دینی میگوید ← برخلاف زبان رایج امروز ، پیشینیان از قرآن و حدیث بعنوان نصوص یاد نمی کردند بلکه برای دلالت بر نص قرآنی از عناوینی چون کتاب و تنزیل و قرآن استفاده می کردند . زمانی که نص اشاره میکردند بخش کوچکی از وحی را مراد داشتند یعنی هر متنی که به حکم ساختار زبانی اش کمترین تعدد مفهومی و معنایی را داشت یعنی تنزیلی که مستغنی از تفسیر است .
-نص در فرهنگ لغات ← اظهار و نشان دادن
- بکارگیری واژه نص که به بحثهای محکم و متشابه به نزد معتزله و اشاعره می کشد و تا فرقه های متکلمان و فقها و بلکه حوزه های مختلف گفتمان دینی با تشخیص ها . و دلالتها و معناها مختلف اشاره دارد .
-معنای اصلی قرآن از نظر درجه وضوح معنایی 4 مرتبه دارد .
1-آن که روشن ست و جز یک معنا ندارد  ← نص
2-آن که دو معنا دارد اما یک معنا ارجحیت دارد (اقوی) و معنی دیگر مرجوح (محتمل) که به ظاهر بر میگردد
3-آن که دو معنا دارد اما هر دو معنا از نظر درجه احتمال برابرند ← مجمل
4-آن که دو معنا ی غیر مساوی از نظر احتمال دارد ولی معنی  راجح (اقوی) به معنای  نزدیک و ظاهر در بند دوم نیست بلکه معنای بعید است که این نوع را ((موول )) یا تاویل پذیر گویند .
نص در قرآن ← نص خام یا بدون تاویل یا مقدس ، حالتی متافیزیکی دارد که ما از آن چیزی نمی دانیم  جز آنچه نص برای ما گفته. متن از نخستین لحظه نزول یعنی با قرائت پیامبر از آن در لحظه وحی از متن الهی به متنی انسانی تبدیل شد چرا که  به وسیله انسان فهم شد و از تنزیل به تاویل  رسید .
-نص در احادیث علاوه بر مشکل فوق اشکالات دیگری دارند زیرا احادیث پس از قرآن تدوین شده و شفاها منتقل شده و دین آن را به قلمرو متون تفسیری نزدیک می کند . بگذریم که احادیثی که در اختیار ماست تفسیری است بر تفسیر و علاوه بر همه اینها عواملی مانند جعل و تحریف احادیث و اختلاف علمای حدیث بر سر مسائل و معیارهای تصحیح بر پیچیدگیها می افزاید .
-علم روایت ← علم رجال ← سند شناختی  / علم درایت ← متن شناسی ←اجتهاد
- روایت پایه درایت است  ← روایت  از دو زاویه به سندیت احادیث می پردازد :
1) اتصال و انقطاع راویان ← شرایط استنادی (روایت شفاهی) 2) احراز صلاحیت علمی  و اخلاقی هر راوی
علم درایت ← یک متن زمانی صحیح است که معنای آن با مبانی کلی  شریعت استخراج شده از قرآن متناقض نباشد
- اجتهاد برپایه مقایسه بین نص مورد بررسی و نص مورد اعتماد دیگر البته نه براساس الفاظ بلکه براساس معانی و دلالتها
-اجتهاد بر خلاف ادعای گفتمان دینی و اصل اجتهاد ناپذیری نصوص تنها راه برای گشودن معانی نص نخست و عمده یعنی قرآن است و تنها راهی که به غیبت  نصوص فرعی یعنی احادیث می انجامد . ← اجتهاد تنها در نصوص رخ میدهد و در زمینه های غیر نصوص نه فقط به اجتهاد بلکه به ابداع و حتی کشف نیز نیاز است .
-اجتهادی که گفتمان دینی مطرح  میکند از ترجیج رای فقیهی بر فقیه دیگر فراتر نمی رود ← این گفتمان در واقع  واپسگراست و تقلید را جای اجتهاد نشانده و تکرار را جای ابداع و خلاقیت .
-اصل و آغاز همانا حاکمیت عقل است ، سلطه ای که اساساً خود وحی نیز بر آن استوار است و عقل نه از آن نظر که مکانیستی ذهنی و صوری و دیالکتیک است بلکه  از نظر آنکه  فعالیت اجتماعی ، تاریخی و پویاست . سلطه  عقل قابلیت خطا دارد . ولی به همان  نسبت  قادر به تصحیح  خطاهای  خویش نیز هست  و مهمتر اینکه یگانه  ابزار برای فهم است !
-چون گفتمان دینی میداند که پذیرش سلطه عقل تمام حربه اش را رو میکند  و نقاب  ایدئولوژیکش را بر میدارد از بازی در میدان عقلانیت سر باز میزند و از این  رو به حربه  تکفیر رو میاورد.

هیچ نظری موجود نیست: